
اقسام روش
روش تحليلى و تجربى: كشف مجهول از طريق استدلال كه نيازمند به شواهد خارجى باشد از وظائف علوم تجربى است؛ مانند گياهشناسى و پزشكى.
امّا كشف مجهول از طريق استدلالى كه بى نياز از شواهد خارجى باشد نيز در زمره وظائف علوم تحليلى ذهنى است(69)؛ مثلاستدلالهاى حساب و هندسه، مانند اين كه مجموعه زواياى داخلى مثلث 180 درجه است.
اثبات اين مطلب نياز به اندازهگيرى با مشاهده واستقراء خارجى ندارد؛ بلكه صرفاً ذهنى و بر اساس قضاياى شهودى است(70).
مقصود از استدلال در روش تحليلى فوق همان روشى است كه نياز به شواهد خارجى ندارد و همچون استدلالهاى رياضى در مقابل استدلالهاى تجربى است (كه نيازمند به شواهد خارجى مىباشد).
اين «روش» تحليلى كاملاً با «قضاياى» تحليلى جان لاك و كانت كه به معنى تكرار بىفايده موضوع است (و در مقابل قضاياى تركيبى مفيد مىباشد) فرق مىكند؛ زيرا استدلالها در اين روش تحليلى، هم مفيدند و هم مجهولى را براى ما كشف مىكنند.
مثلاً در استدلال اين كه مجموع زواياى داخلى مثلث ْ180 است، براى كسى كه مثلث را مىشناسد، ولى نمىداند اندازه زواياى آن چه اندازه است، مجهولى كشف مىگردد و به مطلب جديد ومفيدى مىرسد، با آن كه نيازى به شواهد خارجى ندارند.
تفاوت روش تحليلى با تجربى:
روش تحليلى عبارت است از استدلالهايى كه به كمك انديشيدن بدون نياز به مشاهده خارجى به نتيجه مىرسد، اگر چه شاهد خارجى هم داشته باشد؛ مثل استدلالهاى رياضى؛ مثلاً انسان در ذهن خود با كشيدن خطى از ميان زاويههاى مستطيل به زاويه مقابل آن، آن را به دو مثلث قائم الزاويه تقسيم مىكند.
اين دو مثلث قائم الزاويهاى كه از تقسيم مستطيل به دست آمدهاند با هم مساوى هستند.
پس انسان نتيجه مىگيرد كه هر مثلث قائم الزاويه، نصف مستطيلى است كه طول و عرض آن مستطيل با ارتفاع و قاعده آن مثلث، مساوى باشد.
از اين طريق به طوركلى راه پيدا كردن مساحت مثلث قائم الزاويه بدون آن كه نياز به تجربه خارجى و استقراء موارد بىشمار آن داشته باشد، اثبات مىشود.
دقيقاً در مقابل آن، روش علوم تجربى، مثلاً گياهشناسى، پزشكى و غيره قرار دارد كه از آنها كشف مجهول و قوانين آن، تنها از طريق مشاهدات خارجى و آزمايش و استقراء به دست مىآيد.
چرا روش رياضيات يا روش تحليلى(71) بىنياز از شواهد خارجى و استقراء، اما
روش علوم طبيعى يا روش تجربى، نيازمند به مشاهدات خارجى و استقراء است؟ جواب كاملاً روشن است و بستگى به موضوع آنها دارد.
در علوم طبيعى موضوع آنها همچون پزشكى و گياهشناسى عبارت است از موجود خارجى؛ در نتيجه شناخت آنها نيز نيازمند مشاهده و آزمايش خارجى است.
بدون مشاهده و استفاده از حواس و استقراء نمىتوان آن را شناخت.
دقيقاً برخلاف رياضيات كه موضوع آن، عدد يا شكل هندسى است.
شكل هندسى همان طور كه در خارج از ذهن وجود دارد، در ذهن هم وجود دارد؛ لذا شناخت بيشتر آنها نياز به تجربه و استقراء خارجى ندارد؛ بلكه نياز به توجه بيشتر ذهن به آن شكل مخصوصى دارد كه در ذهن هم موجود است؛ لذا رياضيدان با صرف انديشيدن و بدون استقراء خارجى چه بسا به كشفهاى بزرگى مىرسد؛ امّا دانشمند تجربى هرگز.
اقسام روش تحليلى
رياضيات از واضحترين علوم است و خطا در آن راه ندارد؛ البته نه به اين علت كه روش آن تحليلى است؛ بلكه چون ويژگىهاى مخصوص به خود را دارد كه عبارتند از: 1 - وضوح كامل موضوعات: مثلاً ماهيت هيچ موضوعى مانند موضوعات رياضى، واضح و غير قابل خطا نيست؛ چون هم معلوم به علم حضورى است و هم بسيار واضح است؛ لذا با ساير موضوعات اشتباه نمىشود؛ مثلاً مثلث با مربع يا مستطيل، اشتباه نمىشود.
2 - بداهت غير قابل ترديد نخستين قضايا و احكام رياضيات؛ مثلاً مقدماتى كه در 180 درجه بودن زواياى مثلث استفاده مىشود، يكى از احكام خطوط متوازى است و ديگرى عبارت است از تساوى دو زاويه متقابل به رأس كه هر دو از قضاياى
و شهودى غيرقابل ترديد هستند.(72)(73)(74)
3 - وضوح كامل استدلالهاى آنها كه قابل ترديد نيست؛ مثل اين كه با كشيدن خطى از وسط مستطيل، به طورى كه از ميان دو زاويه متقابل آن بگذرد، آن را به دو مثلث قائم الزاويه تقسيم مىكند؛ در نتيجه مساحت هر مثلث قائم الزاويه مساوى با نصف مساحت مستطيلى است كه طول و عرض آن مستطيل با ارتفاع و قاعده مثلث مساوى باشد.
علت وضوح و خطاناپذيرى رياضيات همان وضوح و خطاناپذيرى از سه ناحيه موضوع، حكم و استدلال است؛ اما اقسام ديگر روشهاى تحليلى، اين چنين نيست؛ مثلاً در منطق، مادامى كه راجع به معلومات حضورى بحث مىكند، خطا وجود ندارد؛ ولى همين كه به معلومات حصولى و شناخت موجودات خارجى مىپردازد، كه نوعاً در قسمت مواد قياس است، خطا در استدلال و در نتيجه به منطق ارسطو راه مىيابد.
در فلسفه ارسطو نيز خطا در كشف كنه ماهيت اشياء خارجى كه معلوم به علم حصولى است راه مىيابد؛ همچنان كه در شناخت شناسى در فلسفه دكارت و جان لاك، مادامى كه در مورد معلومات حضورى و شهودى تحقيق مىكنند، خطا جا ندارد؛ اما همين كه درباره تطبيق تصورات حسى با خارج و معلومات حصولى بحث
مىكنند، خطا در استدلال آنها راه مىيابد.(75)
روش تحليلى در فلسفه ارسطو:
حال كه فرق ميان روشهاى تجربى و ذهنى روشن شد، معلوم گشت كه روشهاى تحليلى ذهنى (غير تجربى) نيز دوگونهاند: بعضى مبتنى بر موضوع و احكام شهودى مىباشد.
اين دسته معلوم به علم حضورى هستند و استدلال در آنها در نهايت وضوح و غيرقابل ترديد است؛ مثل رياضيات كه امكان خطا ندارد؛ بعضى ديگر نيز موضوع آنها معلوم به علم حصولى است كه امكان خطا در آنها وجود دارد.
حال بايد ببينم موضوع و استدلال در فلسفه ارسطو از كدام قسم است؟ با بررسى كه
در كتاب طبيعيات و متافيزيك ارسطو شده، چنين به دست مىآيد كه فلسفه ارسطو از سه جزء، تشكيل شده است كه عبارتند از: فلسفه اولى يا فلسفه نخست(76).
موضوع اين فلسفه «موجود بما هو موجود» است و در مورد «موجود مطلق»، صحبت مىكند.
دوم طبيعيات(77) كه موضوع آن جسم خارجى است.
سوم الهيات(78) كه درباره خداوند، يعنى نخستين علت موجودات خارجى بحث مىكند.
اينك به ترتيب درباره هر كدام از آنها بحث خواهيم كرد:
فلسفه اولى
موضوع فلسفه اولى و شناخت محمول آن: «موضوع فلسفه اولى» همان طور كه ارسطو در كتاب متافيزيك خود، در فصل يكم مىگويد: موجود به طور مطلق و به عبارت ديگر موجود بما هو موجود است.
وظيفه فلسفه نيز، شناخت چيستى و متعلقات و لواحق آن است؛ لذا محمول فلسفه اولى همان چيستى ومتعلقات و لواحق آن است كه شناخت كنه ماهيت موجودات باشد.
نقد و بررسى: مقصود از موجود به طور مطلق، يا موجود بماهو موجود قطعاً همان واقع موجود است نه مفهوم موجود؛ همچنان كه در هر موضوعى هميشه واقع آن
موضوع مقصود است، نه صرف ادراك ذهنى آن موضوع.
نقدى كه فلسفه جديد غرب به فلسفه ارسطوئى دارد، همين است.
اوّلاً: واقع موجود خارجى هميشه معين است و هرگز مطلق يا كلى در خارج وجود ندارد؛ اما موجود بما هو موجود و موجود مطلق، فقط در ذهن است.
موجود واقعى كه در خارج است هميشه معين است(79).
يا خود من هستم كه معلوم به علم حضورى بوده، يا غير من از اشياء خارجى كه متعلق حس واقع مىشود و آن هم معين و شخصى است، يا وجود خداوند كه آن هم كلى نيست؛ زيرا مصداق وجود هرگز كلّى نيست.
ثانياً: چه چيز از موجود خارجى را، فلسفه ارسطوئى، مىخواهد بشناسد؟ ارسطو مىگويد: «كنه ماهيت» موجودات، چيستى و متعلقات ولو احق موجود خارجى را؛ اما آيا شناخت
«كنه ماهيت» اشياء خارجى، در امكان ما هست(80)؟ هرگز و حتى «ابن سينا»، اعتراف مىكند كه شناخت كنه ماهيت اشياء خارجى در توان بشر نيست(81).
توضيح اين كه شناخت بر دو قسم است: يكى شناخت از درون ذات موضوع؛ مثل چيستى و حقيقت آن ذات.
دوم شناخت مقايسهاى و بيرونى آن موضوع با موضوعات ديگر؛ مثل شناخت سقف به اين كه فوق زمين و تحت آسمان است و موقعيت آن تنها در ارتباط با اشياء ديگر بيان مىشود.
و اين نوع شناخت مقايسهاى و انتزاعى، هيچ شناختى را نسبت به ماهيت موضوع و جنس و فصل آن به ما نمىدهد.
اينك ببينيم محمول در فلسفه اولى چيست.
آيا عبارت از شناخت درونى يعنى بيان ماهيت و جنس و فصل موضوع است، يا شناخت بيرونى است كه از امور انتزاعى در مقايسه آن با اشياء ديگر مىباشد وهيچ شناختى از كنه موجودات به ما نمىدهد؟ وقتى به فلسفه ارسطو مراجعه مىكنيم، مىبينم كه ارسطو در مقدمه فلسفهاش در بيان هدف، مىگويد: هدف فلسفه، شناخت كنه موجودات خارجى است؛ اما واقع امر اين است كه در متن فلسفهاش به يكباره از آن هدف صرف نظر كرده و به تقسيم موضوع در رابطه با موضوعات ديگر مىپردازد.
وى به شناخت مقايسهاى و انتزاعى بيرونى موجودات نسبت به هم مىپردازد كه هيچ شناختى را از كنه موجودات به ما نمىدهد.
بدين صورت كه موجود بماهو موجود يا علت است، يا معلول، يا واجب، يا ممكن، يا جوهر، يا عرض.
اينها نامهاى اختراعى ذهن در مقايسه موجودات نسبت به هم مىباشد و از قبيل معقولات ثانيه فلسفى است.
لذا از مفاهيم مقايسهاى و انتزاعى مىباشند، همچون فوقيّت و تحتيّت كه نسبت به سقف هيچ شناختى را نسبت به ماهيت و جنس و فصل ذات موضوع و حقيقت آن به ما نمىدهد كه مثلاً اين سقف از چه چيز ساخته شده است؛ لذا ابن سينا در تعليقاتش در موضوع حدود شناخت انسان، مىگويد: ما از حقيقت اشياء هيچ شناختى نداريم و جنس وفصل آنها را نمىدانيم(82).
همچنين حضرت آيت اللَّه مصباح يزدى مىگويند(83): مفاهيم علت و معلول، واجب و ممكن، مادى و مجرد، اصطلاحاً «معقولات ثانيه فلسفى»، ناميده مىشوند.
در موضوع نظريات فلاسفه نيز، درباره اعراض مىگويند: به نظر مىرسد كه جوهر و عرض هر دو از قبيل معقولات ثانيه فلسفى هستند و نبايد هيچ كدام از آنها را جنس عالى و معقولات ماهوى به حساب آورد.(84)
نتيجه بحث
ارسطو در هدف خود كه شناخت كنه ماهيت اشياء باشد، ناكام مانده و محمولات فلسفه
اولى هيچ كدام كنه ماهيت موجودات را بيان نمىكند؛ لذا كنه ذات واجب و كنه ماهيت ممكنات همچنان بر ما مجهول است.
اين هم كه ارسطو مقولات عشر را جنس الاجناس موجودات مىداند، غلط است؛ همچنان كه تعداد آنها را به ده عدد منحصر كرده و اين نيز صحيح نيست.
ارسطو در قسمتهاى ديگر همچون بحث علت ومعلول، قوّه وفعل، عقل و نفس، علم و اراده و غيره نيز، اشتباهات زيادى دارد كه ما در ضمن مباحث آينده از آنها سخن خواهيم گفت و خلاف واقع وموهوم بودن آنها را روشن خواهيم نمود.
سید محمد رضا علوی سرشکی