تفاوت خواص ذهن با خواص ماده ماده ـ يعنى الكترون و پروتون ـ هرگز حركت و حرارت و ساير صفات خود را نه درك مي كند و نه در ايجاد آنها يا در باره كارهايش اختيارى دارد صفات انسان فهم اختيار عكس سلول اتمي قانون عقلي علمي تفاوت خواص ذهن با خواص ماده
در بحث پيشين گذشت كه «موجود مادى» عبارت است از ماده (الكترون و پروتون) و انرژى (انرژىهاى حركتى، حرارتى و…) و صفات اوليه ماده مانند دارا بودن طول و عرض و عمق و نيز شكلهاى هندسى آنها و… . ديگر اينكه حركت ماده و تبديل انرژى حركتى آن به حرارتى و بالعكس و … طبق قوانين جبرى فيزيك انجام مي گيرد. ماده ـ يعنى الكترون و پروتون ـ هرگز حركت و حرارت و ساير صفات خود را نه درك مي كند و نه در ايجاد آنها يا در باره كارهايش اختيارى دارد و محال است كه آن «تنها عامل» يعنى ذهن كه داراى فهم و اختيار و اراده است، همان الكترون و پروتونِ بى فهم و بى اختيار مخ باشد.همچنين گفتيم كه فاعل انديشه، رئيس و مالك و فرمانرواى تمام نيروهاى شناخت حسى و شناخت عقلانى و نيروهاى غريزى و فرمانرواى رفتارهاى ارادى انسان است كه با نابودى ابزار يك عضو و يا نابودى مركز مخصوص مربوط به آن عضو در مخ، هرگز آن فرمانرواى كل نابود ن مي شود بلكه فقط نيرويى از نيروهاى خود و ابزارى از ابزارهاى خويش را از دست مي دهد. اما بر عكس، اگر «ذهن» نابود گردد همه حواس و غرايز و … رو به نابودى مي نهد. همان گونه كه اعضاى بدن، ابزار كار آن فرمانرواى كل هستند، مراكز مخى هم هر كدام مربوط به يكى از اعضا و ابزار آن فرمانرواى كل (يعنى ابزار كار آن فاعل انديشه) هستند. ولى هرگز در مخ، هيچ مركز و يا سلول و يا اتمي وجود ندارد كه چنين فرماندهىِ كل را انجام دهد و يا بتواند انجام دهد.نكته اى ديگرعلاوه بر اين، روشن گشت كه در مخِ مادى، چنين مركز واحدِ فرمانرواى كل نيست بلكه نمي تواند باشد؛ زيرا اگر «من انديشنده» از اتمهاى مخ باشم، بايد گفت چرا از خود كه اتم هستم، هيچ خبرى ندارم! حتى قبل از كشف اتم، ما به وجود اتم هيچ آگاهى نداشتيم. ما حتى از ساختمان داخل مخ و رگ و اعصاب و تركيب سلولهاى آنها هم خبرى نداشتيم در حالى كه اگر اتمهاى مخ، فهميده و دانا و با اختيار باشند بايد وجود خود و اطراف خود را كاملاً درك كنند و از رگها و حركت خون و ورود ميكروب و يا … آگاه گردند و پيرو قانون جبرى فيزيك نباشند. وانگهى اگر عقل، همان اتمهاى مخ است، ما خوبى عدالت و بدى ظلم و ضرورت و كليت و امكان و استحاله و … را چگونه مي توانيم توجيه كنيم و چگونه ماده (تركيب الكترون و پروتون) بدون فهم و بدون اختيار مي تواند مفهوم عدالت و يا ظلم را بفهمد و يا كليت و ضرورت يك قانون علمي و يا عقلى را درك كند و يا امكان و استحاله امرى را بفهمد و…؟ماده چگونه مي تواند آنها را بفهمد در حالى كه الكترون و پروتون حتى عاجزتر از آن هستند كه ادراكات و حالات خود را حس كنند و از آنها هيچ گونه خبرى ندارند؛ مثلا هرگز عنصر (و اتم) آهن در مقابل آتش، احساس گرما نمي كند و از هيچ كدام از ادراكات حس، اطلاعى ندارد.ممكن است كسى توهم كند كه مخ نيز مانند كتاب، ضبط صوت، تصوير، فيلم و رايانه و … عمل مي كند ـ كه معلوماتى را در خود ضبط مي كنند ـ و از اين حيث، نقصانى بيش از آنها ندارد.در جواب بايد گفت كه اولاً نوشتهها و صداها و تصويرها و شكلها در وسايل مذكور ضبط مي گردد ولى خود كتاب و ضبط صوت و فيلم عكاسى و دستگاه رايانه، آنها را درك نمي كنند. مثلا آيينه هرگز نمي داند كه در آن چيست؛ كتاب طب، طبابت نمي داند و طبيب نيست بلكه «كتابت»، علايمي قراردادى است كه مردم براى مبادله شناختهاى خود اختراع كردهاند همچون چراغهاى راهنمايى كه چراغ قرمز را مثلا براى ممنوعيت حركت و سبز را براى جواز حركت قرار دادهاند و ممكن است روزى بر عكس شود يعنى چراغ قرمز، علامت جواز حركت و چراغ سبز، علامت ممنوعيت حركت گردد. در هر صورت، چراغ نه قرمزىِ خود را مي فهمد و نه سبز بودن خود را و نه جواز حركت را و نه ممنوعيت حركت را.كاغذ و كتاب هم نه سياهى نوشتهها و خطهاى خود را مي فهمند و نه رنگ عكسهاى روى خود را و نه مقصود و مراد از اين عكسها و خطها را. فيلم و آيينه هم نه تصاوير روى خود را درك مي كنند و نه مقصود از آن تصاوير و خطها را مي فهمند؛ نه از آنها خوششان مي آيد و نه بدشان مي آيد؛ نه احساسى دارند و نه اراده و نه… . اين مواد از اتمهايى تشكيل شدهاند كه از هم جدا و بيگانه و حتى در خود به اجزائى تقسيم مي شوند كه همه آنها طبق قوانين جبرى فيزيك بدون فهم و اختيار عمل مي كنند. حتى اجزاى مخ نيز چنيناند. ذرات اتمي متعدد و متكثر و از هم بيگانه و بدون فهم و اختيار مخ در كنش و واكنش فيزيكى با هم به سر مي برند كه به طور جبرى انجام مي گيرد در حالى كه فاعل انديشه و ذهن، موجودى بسيط و مستمر و داراى فهم و اختيار در كارهايش است. خطا در نقل: هيوم، منكر جوهر به معناى دكارتى نه ارسطوئىبعضى از ناقلان تاريخ فلسفه كه از مفهوم جوهر و عرض بالاخص تفاوت مفهوم جوهر در فلسفه قديم و فلسفه دكارت آگاهى كافى ندارند، مي نويسند كه «هيوم» منكر وجود جوهر بوده است در حالى كه منكر وجود جوهر شدن در اصطلاح دكارتى، به معناى انكار اصل جوهريت به معناى كهن نيست كه در فلسفه قديم مطرح بوده است. براى روشنتر شدن بحث، بهتر است ابتدا مفهوم جوهر در اصطلاح قديم و همچنين مفهوم آن در اصطلاح دكارت، توضيح داده شود تا معلوم گردد آيا هيوم منكر جوهر به معناى دكارتى است يا آنكه منكر اصل وجود جوهر در خارج است.
سيد محمد رضا علوي سرشكي