كانت كيست؟ ايمانوئل كانت آلمانى در سال 1724 در آلمان در شهر «كونيگزبرگ» از پدر و مادرى فقير ولى پرهيزكار و با فضيلت متولد شد پدر و مادرش پروتستان بودند و پس از بزرگ شدن و گذراندن دوران مدرسه، به دانشگاه الهيات رفت تا الهيات را ياد بگيرد و كشيش بشود اما بعد از چندى منصرف شد و در دانشكده رياضيات و فلسفه تحت آموزش يكى از استادان پيرو «ولف» قرار گرفت. او در سال 1763 رسالهاى به نام «يگانه مبناى اثبات وجود خدا» نوشت و چهار برهان براى اثبات وجود خدا در آن اقامه كرد و در آن. . . . نقدى بر: «فلسفه كانت« در تئورى شناخت و مابعدالطبيعه علوى سرشكى نظريات كانت، نظريات فلسفي، روش شناسي، فلسفه، مقالات فلسفي، تئورى شناخت و مابعدالطبيعه، علوي سرشكي، : شناختهاى متعالى ، جدليات، روحشناسى كانت، جهانشناسى كانت، خداشناسى كانت، كانت كيست؟ايمانوئل كانت آلمانى در سال 1724 در آلمان در شهر «كونيگزبرگ» از پدر و مادرى فقير ولى پرهيزكار و با فضيلت متولد شد پدر و مادرش پروتستان بودند و پس از بزرگ شدن و گذراندن دوران مدرسه، به دانشگاه الهيات رفت تا الهيات را ياد بگيرد و كشيش بشود اما بعد از چندى منصرف شد و در دانشكده رياضيات و فلسفه تحت آموزش يكى از استادان پيرو «ولف» قرار گرفت. او در سال 1763 رسالهاى به نام «يگانه مبناى اثبات وجود خدا» نوشت و چهار برهان براى اثبات وجود خدا در آن اقامه كرد و در آن1ـ «برهان وجودى» را نقد كرد كه ظاهرا مقصود كانت از برهان وجودى همان برهان آنسلم است.2ـ «برهان طبيعى» را.3ـ «برهان نظم و غايت» را نيز گرچه نقد نمود اما هميشه اين برهان توجه كانت را به خود جلب و آن را مهم مىدانست.كانت در سال بعد يعنى در سال 1764 كتاب تحقيق درباره تمايز اصول »علم كلام نظرى» و «علم اخلاق» را نوشت. در سال بعد يعنى در سال 1766 كتاب «رؤياهاى يك پيشگو» (بيننده ارواح) كه به وسيله خوابهاى مابعدالطبيعه تعبير مىشود و اين تأليف خالى از طنز و نقد نبود. و بالاخره و پس از ده سال مطالعه يعنى در سال 1781 ميلادى درباره «فلسفه شناخت و ما بعد الطبيعه»، كتاب «سنجش خردناب» (= نقد عقل محض) را نوشت و براى تلخيص و نيز تكميل آن كتاب، دو سال بعد،كتاب»تمهيدات» را نوشت به عنوان «مقدمهاى بر هر مابعدالطبيعه آينده كه بهعنوان يك علم عرضه شود«.و بالاخره در سال 1804 از دنيا رفت.توضيحى درباره كتاب سنجش خرد ناب و تمهيدات:بر خلاف «فيلسوفان قديم» ارسطوئى (مشاء) و افلاطونى (اشراق) كه همهاش مشغول تفكر در «موجودات جهان خارج» بودند «كانت و جان لاك»، «پايهگذاران فلسفه جديد»، مشغول تامل درباره شناخت جهان درون و معرفتشناسى و انسانشناسى شدند، در ميان فيلسوفان قرون جديد و فلسفه جديد غرب بر خلاف لاف زدنهاى فيلسوفان قديم مشاء و اشراق، درباره هدف از فلسفه كه به قول آنها شناخت كنه ماهيت اشياء بود، كانت با كمك گرفتن از بعضى از گفتههاى دكارت و جان لاك با تواضع تمام به جهل بشر درباره كنه ماهيت اشياء، اعتراف صريح كرد و شناخت »كنه ماهيت اشياء» را از توان بشر، خارج دانست. گفت شناخت ماهيت و كنه «موجودات فى نفسه» از توان بشر خارج است چه رسد به شناخت كنه «ذات خداوند».علوم جديد» نيز بسيارى از گفتههاى فيلسوفان قديم را درباره افلاك و ماهيت «اجسام و اشياء»، باطل اعلان كرده است و فلسفه قديم مشاء و اشراق كه پس از اشكالات فيلسوفان جديد و پيدايش علوم جديد و بطلان گفتههاى آنان به حال احتضار افتاده بود با پيدايش فلسفه كانت يكباره مُرد و به خاك سپرده شد. كانت «شناخت حسّى» را كه فيلسوفان قديم انكشاف ماهيت واقع على ماهو عليه مىدانستند محصول تعامل نفس با خارج (و مخلوق حسگانى ما) دانست كه چه بسا با خارج تطابق ندارد همچون كشف منظومه شمسى و شناخت حسى بطلميوس درباره گردش افلاك به دور زمين و يا رنگ و طعم اجسام كه از «صفات ثانويه اجسام» است و ظهورات حسى آنها است كه بدين وسيله ما ميان اجسام فرق بگذاريم و آنها را در عمل از يكديگر، تشخيص مىدهيم) اما هرگز صفات اوليه اجسام نيستند كه همچون خود اجسام و مواد، وجودى مادى و خارجى داشته باشند بلكه رنگ و طعم و…، موجوداتى مربوط به احساس ما بوده و از صفات ثانويه اجساماند و براى شناخت كنه ماهيت اجسام و اتم كافى به نظر نمىرسند اما رنگ و طعم…، جهل محض هم نيستند چون ما به كمك «اين صفات ثانويه اجسام»، مىتوانيم به تفاوت اشياء خارجى، شناختى حسى داشته باشيم و آنها را از يكديگر تميز و تشخيص دهيم و به حوائج زندگى خود برسيم و همين مقدار شناخت (صفات ثانوى اجسام( براى اداره زندگى بشر، كافى است اما براى شناخت «كنه ماهيت آنها»هرگز كافى نيست اين ديدگاه همچون كشيدن خشت زير بناء كاخ باعظمت فلسفه ارسطوئى است كه با كشيدن اين خشت، تمام ساختمان كاخ با عظمت ارسطوئى فرو مىريزد و بالاخص با كشف اتم و كشف منظومه شمسى كه هم الهيات فلسفه ارسطوئى و عقول عشره فرو مىريزد و هم مقولات عشر و نظريه وجود ذهنى يعنى حصول ماهيت اشياء خارجى در ذهن (از طبيعيات ارسطوئى و فلسفه اولى از منطق و فلسفه ارسطوئى) و نيز ديدگاه خطاناپذير بودن منطق ارسطوئى كه عبارت باشد از برهانهاى ارسطوئى تشكيل شده از يقينات شش گانه من جمله حسيات و تجربياتو حدسيات كه اينها خطاء پذيراند. كانت گرچه به قول خودش با هشدارهاى ديويد هيوم فيلسوف بزرگ غرب از خواب جزمى بيدار شد لكن از حسگرائى مطلق و تجربهگرائى افسار گسيخته، كاملاً فاصله گرفت و «شناختهاى كلى علوم تجربى» ورياضى را از «شناخت ماقبل تجربى»، بىنياز نمىدانست و به همين خاطر به تاليف كتب فلسفى خود درباره شناخت و معرفتشناسى پرداخت و به شدت به نظريه هيوم درباره تجربى بودن «قانون عليت»، حمله كرد و »كليت و ضرورت» قانون عليت و غيره را نشانه غير تجربى بودن آنها دانست زيرا «شناختهاى حسى و تجربى» كه بر اساس «استقراء ناقص«، بنا شده است نمىتواند «كليت و ضرورت» بياورد.پوزيتيويستها كه بعضا كانت را به دروغ بعضى از رهبران خود معرفى مىكردند در پايان كار خود به ناتوانى خود در فلسفه علم اعتراف كردند و به جاى اثبات «كليت قوانين علوم تجربى» در بديهيات و اصول نخستيناش به ديدگاه «نظريه و احتمال» بازگشتند كه احتمال حتى قبل تجربه هم وجود دارد و كارل پوپر اين ناتوانى پوزينيويستها را اعلان كرد. كانت همچنان كه حسگرائى مطلق را خطاء و ناكامل در فلسفه علوم مىدانست همچنين با مادىگرائى نيز به شدت مخالف بود و وجود» اختيار» را در انسان بهترين گواه مدعايش در تمهيدات اعلام كرد و گفت پياده كردن «قوانين جبرى فيزيك» در «روانشناسى و علوم انسانى«، خطائى بزرگ است و گفتههاى كانت در اين باره موجب تابيدن نورى شد در علوم انسانى كه فيلسوفان بعدى همچون ويلهلم ديلتاى 1911 ـ 1833 »روش علوم» انسانى را جداى از روش «علوم طبيعى»، اعلان كرد كه در روش علوم انسانى به اختيار انسان و انگيزههاى انسانى و ويژگىهاى فرد، توجه مىشود چه در «علم تاريخ» يا «روانشناسى»، در حالى كه در «علوم طبيعى» هرگز چنين نيست و گفته كانت و تاليفات ديلتاى، پايهاى شد كه ما در كنار رشته علوم طبيعى و علوم رياضى رشتهاى هم به نام علوم انسانى داشته باشيم بر خلاف هيوم كه علوم را منحصر به علوم طبيعى وعلوم رياضى كرده بود. اين كانت بود كه در توسعه علوم و حتى در توسعه رشتههاى فلسفه و تقسيم آن، به فلسفه حقوق و هنر و غيره، موثر بود. كانت همچنين «طبيعتگرائى» را در كتاب «تمهيدات»، ناكافى معرفى كرد يعنى كانت باتوجه به وجود «فاعل مختار» و «روان انسانى»، در كالبد بشرى و وجود نظم محيّر العقول در «نظام طبيعت»، در نتيجه طبيعتگرائى را كه «وجود قوانين مادى و فيزيكى طبيعت» را براى توجيه »پديدههاى جهان»، كافى مىدانست، كاملاً نارسا و ناكام، معرفى كرددقيقا بر خلاف آنچه حس گرايان جديد يعنى پوزينيويستها و مادهگرايان امروزى، فلسفه كانت را به نفع خود مصادره كردهاند و حتى راهنماى خود مىدانستند فلسفه كانت دقيقا اين ديدگاهها را باطل و رد مىكند اينطور كهدر تمهيدات تصريح كرده است كانت دقيقا شناخت حسى و تجربى را، مرز علوم تجربى مىدانست نه حد آن علوم، زيرا ماوراء حد، چيزى نيست اما ماوراء مرز چيزى هست كه كانت آنها را «موجودات فى نفسه»، مىدانست كه «موجودات لغيره و پديدارها»، بدون «وجود موجودات فى نفسه»، ممكن نيستند و ضرورتا موجودات فى نفسه بايد باشند تا قوامپديدارها با آنها باشد. اما كانت همچنان به مرز علوم تجربى پايبند بود و «شناخت كنهماهيت اشياء» را نا ممكن مىدانست چه رسد به شناخت كنه ذات خدا كه فيلسوفان ارسطوئى و افلاطونى لاف آن را مىزدند و با وجودى كه در جهل مركب به سر مىبردند مغرور به عقل و علم خود بودند اما كانت، تناقضگوئىهاى اديان را درباره خدا و حتى ناتوانى هيوم را در شناخت خداى متعال، در تشبيه اديان و هيوم «خدا» را به «انسان» يا به «عقل«، مىدانست، كانت با كنار گزاردن هرگونه «تشبيه» درباره شناخت «كنه ذات خدا» و روى آوردن به مقدارى از تمثيل مجاز در بيان «رابطه» «خدا» با» مخلوقات»، به جاى «تشبيه»، به اين گفته پرداخت كه همانگونه كهساعتساز با ساعت و كشتىساز با كشتى و فرمانده سپاه با سپاه رابطهاى دارد خداوند هم با طبيعت، رابطهاى دارد كه طبيعت بىنياز از وجود متعال او نيست و «كانت» با اين بياناش در عين اعتراف به وجود خداوند از تشبيهاى كه گرفتارى غالب متدينين و حتى بعضى از دئيستها بود و آنها را به تناقضگوئى مىانداخت، فاصله گرفت و به توحيد محض پيوست. و بالاخره «كانت» در پايان «كتاب تمهيدات» به شناخت »مابعدالطبيعه» و «شناخت خدا» رسيد اما با كمال احتياط و حفظ مرز تجربه و اين كه ما از كنه ماهيت اشياء و كنه ذات خداوند، هيچ شناختى نداريم مگر به آن مقدار كه خداوند در طبيعت و در وجود خود ما (كه جزئى از طبيعتايم) «خودش را آن طور كه به ما مىنماياند» شناخت داريم نه آن طور كه «در كنهاش» هست.كانت همچنان كه «يك ساعت و يك كشتى و يك فوج» را با «يك ساعتساز و مهندس كشتى و يك فرمانده»، رابطهاى است همانطور نيز ميان عالم محسوسات (يا هر آنچه مفهوم اساسى اين مجموعه پديدار است با آن [ذات] ناشناخته، رابطهاى است. «بدينسان من هر چند آن را» چنان كه هست»، نمىشناسم، آن را «چنان كه بر من ظاهر مىشود«مىشناسم. كانت گرچه فلسفه «شناخت مابعدالطبيعه» را با تاليف كتاب ضخيم »سنجش خرد ناب»، شروع كرد لكن آن را با تاليف كتاب كوچك» تمهيدات» به پايان رساند و «شناخت مابعدالطبيعه» را در حد شناختيك «رابطه»، اثبات نمود و قبول كرد. و وجود پديدار را بدون وجود «موجود فى نفسه» ناممكن و نامعقول دانست.» فلسفه كانت» درباره شناخت و ما بعدالطبيعه هرگز در زمان خود وحتى تا به حال، درست و كامل، شناخته نشده است و لذا سوء استفادههاىفراوانى از آن شده است و تنها جناب كاپلستون و جناب راسل بودند كه تابه حال مقدارى از بعضى از قسمتهاى فلسفه كانت را توانستند در تاريخ فلسفهشان، نقل كنند اما نه «كامل فلسفه كانت» را يعنى نقل آنها، هم خالى از نقص و هم خالى از خطا نيست.»فلسفه كانت» زمينه ساز فلسفههاى بسيارى براى پس از خود شد كه من جمله ايدئأليستهاازطرفىهمچونفيشته،هگل،اشلايرماخر،شلينگ. و از طرف ديگر نوكانتيان و حتى بىتاثير در مخالفين خود نيز نبود بلكه شايد بتوان گفت كل فيلسوفان مابعد كانت، كم و بيش، متأثر از كانت اند و حتى تقسيمبندى علوم و توسعه فلسفه و حتى فرهنگ غرب و تمدن امروزغرب هم (كم يا بيش)، متاثر از گفتههاى كانت است.آگاهى كامل از «فلسفه كانت»، هم ما را متوجه فلسفههاى ماقبل كانتمىكند كه كانت از آنها متاثر شده است و هم ما را بر ديدگاههاى مابعد كانت، مشرف مىنمايد كه كم و بيش، وامدار كانت اند و حتى فرهنگ و تمدن فعلى غرب و پيدايش ديدگاهها و مكتبهاى مختلف آنها و لذا اينجانب اينك به نقل و نقد فلسفه شناخت و مابعدالطبيعه كانت در دو»كتاب سنجش خرد ناب» (نقد عقل محض) و «تمهيدات» مىپردازم و پاى صحبتهاى اين فيلسوف بزرگ قرون جديد مىنشينيم و به نقل ونقد آنها نيز مىپردازيم و نقد ما نيز نه از باب توهين يا جسارت به اينفيلسوف بزرگ يا كم ارزش دادن به گفتههاى اوست بلكه از باب بزرگداشت اين فيلسوف بزرگ و توجه كامل كردن به گفتههاى اوست و قدمى در راه شناخت فلسفه اوست كه ممكن است اين نقل و نقد بالغرشىها و ضعف هائى نيز همراه باشد از خوانندگان مىخواهيم كه نظرات خود را براى اصلاح اين نوشته به ما بفرستند.»كانت» در «كتاب سنجش خردناباش»دردوبخشصحبتمىكند:-1يكى بخش اول، در مورد «عناصر شناختهاى متعالى«-2 ديگرى در بخش دوم درباره «روش متعالى» در شناخت علوم و شناخت فلسفه.اما در بخش اول كه بخش شناخت «عناصر متعالى شناخت» باشدعمده حجم كتاب سنجش خرد ناب را اشغال كرده است كه اين بخش نيز از سه زير مجموعه تشكيل شده است همچون بخشبندى منطق ارسطوئى كه:1-اول درباره «تصورات» است.2- دوم درباره «تصديقات» است.3- سوم درباره «استدلالها و قياسهاى عقلى» است.1ـ «كانت» در «بخش نخستين» كه بخش «تصورات»باشد،«تصورات نخستين» را منحصر به «تصورات حسى»، مىداند كه ساخته و پرداخته حسگانى است كه «حسگانى» با داشتن شناختهاى ماقبل تجربى صورتهاى تصورات كه «زمان و مكان» باشند (كه شناختهاى ماقبل تجربىاند) و با گرفتن ماده شناخت را از حس، آن تصورات را مىسازد.2ـ و در «بخش دوم» كه بخش «تصديقات» باشد «تصديقات» را توليدات «فاهمه» مىداند كه فاهمه باز با داشتن ماقبل تجربى صورت تصديقات كه مقولات دوازده گانه باشد و به طور ماقبل تجربى دارد و گرفتن محتواى آنها كه تصورات باشند از حسگانى اقدام به توليد تصديقات تجربى مىكند و «تصديقات تجربى» تنها، كار «فاهمه» است و تصديقات واقعى تنها منحصر است نزد كانت به تصديقات تجربى كه فاهمه آنها را توليد مىكند آن هم از تصور موضوع و محمول كه آنتصورها را از حسگانى گرفته است.3ـ «كانت» در «بخش سوم» وقتى «تصورات غيرحسى» را از» شناختهاى نخستين و واقعى»، نمىداند به توجيه پيدايش تصورات غيرحسى «خدا» و «روح» از طريق «وهم» مىپردازد كه عقل به خطاء مفهوم «خدا» و مفهوم «روح» و غيره را توهم مىكند. سپس مىپردازد به نقل و نقد «استدلالهائى» كه به «اثبات وجودخدا»مربوط است يعنى آن استدلالهائى كه در «فلسفه ارسطوئى افلاطونى و دكارتى»، آورده شده است و بيان تناقضاتى كه به نظر كانت در اين استدلالها وجود دارد.»كانت»، در پايان كتاباش، در «بخش روششناسى متعالى»، «فلسفه ما بعدالطبيعه» را تشكيل شده از قضاياى «تحليلى محض» مىداند كه با بازى با الفاظ و تنها با تحليل مفهوم موضوع قضايا، مىخواهند وجود موضوع را يعنى خدا و روح را اثبات كنند و يا بقاى روح را تا ابد اثبات نمايند بدون داشتن قضاياى تركيبى و بديهيات تركيبى و… (كه ما نيز به نقل ونقد اين گفتههاى كانت در آنجا مىپردازيم( آخرين نكتهاى را كه در اين مقدمه، در معرفى «كانت»، بهتر است يادآورى كنم، «معرفى كامل فلسفه كانت» است كه همچنان در تاريخهاى فلسفه (و كتابهائى كه متكفل معرفى شخصيت كانت بودهاند) انجام نشده است و اين كتاب حاضر (درباره نقد و بررسى فلسفه كانت)، بسيارى از گفتههاى كانت را كه تا به حال در نقل فلسفه كانت مورد «توجه و دقت وتوضيح كافى و نقد و بررسى» قرار نگرفته است مورد توجه قرار مىدهد بالاخص در «روحشناسى كانت»، درباره منشاء اعتقاد كانت به «تحليلى بودن گزارههاى فلسفه دكارت» و نيز حلّ مسائل «جدلى الطرفين» و… نيز بايد توجه داشت كه اين كتاب حاضر (يعنى نقدى بر فلسفه كانت)، اختصاص به نقد و بررسى تنها كتاب «نقد عقل محض»، ندارد بلكه علاوه بر آن، توجه به همه «مجموعههاى شناختى كانت» دارد اعم از كتاب سنجش خرد ناب و كتاب تمهيدات و كتاب مابعدالطبيعه اخلاق و كتاب قوه حكم و غيره… . و در يك كلام، اگر كسى به «نقد فلسفه كانت»، علاقمند باشد لكن بخواهد «فلسفه كانت» را هم بطور كامل متوجه شود باز مناسب است اين كتاب را بخواند زيرا فلسفه كانت تا قبل از اين نقد نامه، بطور كامل نقل و بيان نشده است و زوايائى از آن نامفهوم مانده بود و لذا در نقل و نقد ناقلان و ناقدان بطور كامل نقل نشده است. همچنانكه اگر كسى بخواهد «فلسفه دكارت» را بطور كامل متوجه شود باز از خواندن اين كتاب چارهاى نيست تا گرفتار كژفهمىهاى «هيوم» و»كانت» نشود.مقدمه: ديدگاه مؤلف درباره «قضاياى تركيبى عقلى»:اما اول «ديدگاه هيوم» ـ اگر «محمول» (= گزاره) در مفهوم «موضوع»(= نهاد) گنجانيده شده باشد يعنى محمول در قضيه، فقط تكرار مفهوم موضوع يا تكرار مفهوم جزئى از موضوع باشد، قضيه را يك «قضيه تحليلى» مىنامند مثل اينكه مثلث سه ضلع دارد زيرا در اين «قضيه تحليلى»، چيزى به مفهوم موضوع، اضافه نشده و قضيه تحليلى تنها همان مفهوم موضوع را توضيح و شرح داده است و آگاهى جديدى به آگاهىهاى گذشته ما، اضافه نكرده است.ـ اما اگر «محمول» در مفهوم «موضوع»، گنجانيده نشده باشد بلكه مفهومى ديگر را به مفهوم موضوع، اضافه كرده باشد در نتيجه «قضيه از تركيب دو مفهوم به دست آمده است» و قضيه را يك «قضيه تركيبى«مىنامند. مثل اينكه «فلز، چكشخوار است» و با خوردن چكش به آن، خورد نمىشود (اما غير فلز، مثل شيشه و يخ، چكشخور نيست) و يا اينكه »فلزات با گرمتر شدن بزرگتر و با سردتر شدن كوچكتر مىشوند» اين مفهوم بزرگتر شدن و يا كوچكتر شدن، جزو مفهوم فلز نيست بلكه از راه تجربه به دست آمده است و آگاهى جديدى را به ما نسبت به فلز مىدهد همچنان كه چكش خور بودن نيز مفهومى است كه از راه تجربه به دست آمده است و جزو مفهوم فلز نيست و آگاهى جديدى به ما نسبت به فلز مىدهد. خلاصه «قضاياى تحليلى» كه «قضاياى عقلى»اند همچون اينكه »مثلث سه ضلع دارد» و «مربع چهار ضلع دارد» تنها مفهوم موضوع را توضيح مىدهد و مفهوم ديگرى به مفهوم موضوع، اضافه نمىكنند و آگاهى جديدى نسبت به موضوع به ما نمىدهند و مىتوان بدين جهت »قضاياى تحليلى» را «قضاياى بىفايده» هم ناميد الا اينكه به قول هيوم، در محاسبات و رياضيات چون توضيح موضوع، جلو اشتباه كارى را مىگيرد چنين «قضاياى تحليلى در رياضيات» گر چه معلومات جديدى را به ما نمىدهند لكن بىفايده هم نيستند.پس «قضاياى مفيد» در درجه اول، «قضاياى تجربى» هستند كه ما را از وجود خارجى چيزها و مشخصات خارجى آنها، آگاه مىكند و به ما آگاهى جديدى مىدهد در نتيجه «قضاياى تجربى»، مىشود «قضاياى تركيبى آگاهىبخش« بعكس، «قضاياى عقلى» كه تنها مفهومهايى «تحليلى»اند گزاره در آنها، تنها مفهوم موضوع را تحليل كرده و روشنتر مىكنند و در نتيجه هيچ آگاهى جديدى به ما نمىدهند و بىفايدهاند (مگر در رياضيات كهبخاطر روشنتر شدن مفهوم موضوع در محاسبات بىفايده هم نيستند(نزد هيوم و كانت، «قضاياى عقلى مابعد الطبيعه» از قضاياى تحليلى هستند:از آنجا كه نزد «هيوم»، قضاياى «فلسفى مابعدالطبيعه» درباره طبيعت خارجى، نيست و به تجربه مربوط نمىشود نمىتواند داراى قضاياى تركيبى مفيد باشد كه مخصوص تجربه است. و نيز از آنجا كه باز نزد هيوم، «قضاياى عقلى» نيز تنها «قضاياى تحليلى» مىتوانند باشند كه هيچ آگاهى جديدى به ما نمىدهند در نتيجه قضاياى فلسفى مابعدالطبيعه، مىشوند «قضاياى تحليلى بىفايده» كه به قول هيوم بايد دور ريخته شوند و يا در آتش سوزانده شوند.قانون عليت و هيوم:هيوم متذكر مىشود كه تنها راه كشف چيزها در خارج، حس نيست و ما از طريق قانون عليت هم به وجود چيزهائى در خارج پى مىبريم؛ البته بوجود چيزهائى كه ما از طريق حس آنها را مكررا با هم ديدهايم و به كمك عادت با ديدن يكى به ياد ديگرى مىافتيم مثل آتش و دودش كه وقتى ديديم از خانهاى دودى بيرون مىآيد متوجه مىشويم كه در آن خانه آتش روشن است گر چه آن آتش را نمىبينيم اما از وجود دود به وجود آتش پى مىبريم بخاطر آنكه مكررا آنها را با هم ديدهايم و با اين تكرار، ذهنما عادت كرده است؛ اما «قانون عليت» به اين معنى كه هيوم گفته تنها مخصوص چيزهاى محسوس است و وجود خدا و چيزهاى نامحسوس را نمىتوان از طريق اين قانون عليت اثبات كرد (چون ما خدا را يكبار هم نديدهايم چه رسد به اينكه به تكرار ديدن آن، عادت هم كرده باشيم(»كانت»، كه به شدت تحت تاثير تفكرات هابز و هيوم قرار گرفته بود اما از نقد ساير فيلسوفان بر هابز و هيوم با خبر بود، گر چه اعتراف كرد كه شكاكيت هيوم مرا از خواب جزمگرائى بيدار كرد اما همچنان «كانت«، بعضى از گفتههاى «هيوم» را تحت شديدترين حملات خود قرار داد مثلاً»قانون عليت به تعبير هيوم را كه عادت به تكرار دو حادثه همزمان باشد« مورد نقد و اشكال قرار داد و كانت گفت كه هرگز چنين «عادت به تكرار دو حادثه همزمان» از طريق استقراء تجربى، نمىتواند كليت و ضرورت را در قانون عليت اثبات كند. در حالى كه در «قانون عليت»، كليت و ضرورت است.ـ ما مىتوانيم براى روشن شدن اشكال كانت، مثال به قهرمانى بزنيم كه هميشه دويست كيلوگرم وزن را از زمين بر مىداشت و به برداشتن آن، عادت كرده است اما بعد سالها تكرار، اينك، نتوانست بردارد هرگز شكستن چنين عادت به تكرار، موجب نمىشود عقل آنرا غيرممكن بداند در حالى كه شكستن «قانون عليت»، قابل قبول عقل نيست و محال است يك بار هم شكسته شود مثلاً اگر كسى بخاطر جدا شدن سرش از بدناش از دنيا رفته باشد و هر كسى براى علت آن حدسى مىزند اما يكى بگويد:»بدون هر گونه عليت، سرش از بدناش جدا شده است» همه به آن مىخندند و هرگز حرف آن را عاقلانه نمىدانند زيرا در «قانون عليت«، يك «كليت و ضرورتى» وجود دارد كه قابل توجيه با عادت و استقراء تجربى نيست زيرا چه بسا تجربه استقرائى كه سالها در جامعه بشرى يقينى بود همچون وزن مخصوص آب كه با كشف آب سنگين، باطل شد و هيچ ناممكن قلمداد نشد اما «قانون عليت» كلى و ضرورى دانسته شده و تخلف از آن، ناممكن شناخته مىشود و توجيه هيوم «شناخت قانون عليت» را از طريق «عادت»، صحيح نيست و لذا كانت در صدد توجيه ديگرى براى اثبات كليت و ضرورت قانون عليت، پرداخت و شناخت كليت و ضرورت را يك شناختى ماقبل تجربى ناميد.» كانت» از راه شناختهاى ما قبل تجربى «فاهمه»، وجود كليت و ضرورت را در قانون عليت توجيه كرد و نيز باثبات تركيبى بودن قضاياى رياضى، از راه شناختهاى ماقبل تجربى بودن مفهوم «زمان» و «مكان» در حسگانى پرداخت.و گفت اينكه «خط مستقيم نزديكترين راه ميان دو نقطه است» را يك قضيه تركيبى خواند و گفته هيوم را مبنى بر اينكه قضاياى رياضى از قضاياى تحليلى هستند را ردّ كرد و آنها را تركيبى دانست. و همچنين يقينى بودن وجود محسوسات را در خارج و كليت قوانين تجربى را، از طريق همين «مفاهيم ماقبل تجربى» «فاهمه»، اثبات كرد در حالى كه «هيوم» در مورد كليت قوانين «علوم تجربى» در شكاكيت مطلق، غرق شده بود. كانت در مابعدالطبيعه گر چه تا اندازهاى با هيوم همراهى كرد اما نسبت به «قانون عليت» و «علوم تجربى»، سخت در مقابل هيوم ايستاد و يقينى بودن و كليت داشتن «قانون عليت» و «علوم رياضى» را از طريق شناختهاى ماقبل تجربى «فاهمه»، توجيه و اثبات كرد اما استعمال از آنرا منحصر به امور تجربى دانست.نقد ما بر «ديدگاه هيوم و كانت»:قضاوت درباره گفتار هابز و هيوم را در كتابى مستقل به نام «نقدى بر فلسفه هيوم» قرار داديم. علاقمندان مىتوانند به آن كتاب مراجعه كنند. اما نقد ما، درباره «شناختهاى ماقبل تجربى كانت»، متنى است كه پس از اين مقدمه، در پيش روى شما است اما نكتهاى را كه من مىخواهم در اينجا يادآور شوم تنها در مورد «قضاياى عقلى» است كه آيا كار «عقل« منحصرا اين است كه در مفهوم موضوع، كاوش كند و با مفاهيم، بازى كند يا «قضيه تركيبى» اينكه «اجتماع نقيضين محال است» و يا قضيه تركيبى اينكه «وجود هر ممكن و حادثهاى، نيازمند وجود علت است«و اينكه مجموع زواياى داخلى مثلث، صد و هشتاد درجه است و كشف بسيارى از قوانين و پديدههاى نامحسوس طبيعى و كشف كليت قوانين (تجربى) به كمك عقل انجام مىگيرد و گزاره در آنها تكرار موضوع نيست اگر «حس» به تنهايى و بدون كمك عقل، قادر به كشف علوم تجربى بود مىبايست حيوانات كه بعضا حواس پنجگانهشان از همه ما انسانها قويتر است مىبايست بيشتر از ما انسانها، «علوم تجربى» را كشف كرده باشندو اين كه حيوانات نمىتوانند «علوم تجربى» را كشف كنند، دليل اين است كه «علوم تجربى» هم بىنياز از عقل و شناختهاى عقلى نيست. حتى اين گفته هيوم كه «رياضيات از قضاياى تحليلى هستند و هيچ آگاهى جديدى به ما نمىدهند و گزاره در آنها تكرار مفهوم موضوع است»را ما قبول نداريم و مىگوئيم كه «قضاياى رياضى» از «قضاياى تركيبى»عقلى هستند نه از «قضاياى تحليلى» و بايد فرق گذارد ميان «موضوع» و »لازم موضوع»، اينكه مثلث سه ضلع دارد گزاره در اين قضيه، تكرارمفهوم موضوع است و قضيه اينكه مثلث سه ضلع دارد، قضيه رياضى نيست بلكه قضيهاى مربوط به «لغتنامه» است و شرح مفاهيم شكلهاى هندسى است. اما اينكه «مجموع زواياى داخلى مثلث»، «صد و هشتاد درجه» است )يعنى مساوى با دو قائمه است) و يا قضيه اينكه «مربع وتر در مثلث قائم الزاويه مساوى با مجموع دو مربعهاى ضلعهاى مجاور قائمه هستند» ازقضيههاى، رياضى تركيبى هستند و هرگز گزاره در آنها، تكرار مفهوم موضوع نيست كه گزاره در قضيه تحليلى به قول هيوم تكرار مفهوم موضوع است هرگز مفهوم مثلث همان مفهوم صد و هشتاد درجه نيست و هرگز مفهوم مربع وتر در مفهوم مثلث قائم الزاويه وجود ندارد و حتى مفهوم مربع وتر، جزئى از مفهوم مثلث قائم الزاويه نيست لكن اين قضيه »مجموع زواياى داخلى مثلث مساوى با صد و هشتاد درجه است» گر چه مفهوم مثلث نيست و حتى جزئى از مفهوم مثلث هم نيست اما لازم مفهوم مثلث است (چنانچه خود كانت در آخر «كتاب سنجش خردناب» در قسمت «روششناسى» به آن تصريح كرده است) اما لازم «غير بين» است و شناخت «لازم غير بين» همانا شناخت جديد است و قضيهاى كه ما را به »لازم غير بين» چيزى برساند به ما آگاهى جديد و مفيد و تركيبى مىدهد پس قضاياى رياضى از قضاياى تركيبى هستند چون لوازم غير بين شكلهاى هندسى را بيان مىكنند پس بر خلاف گفته هيوم «گزاره رياضى»، گزارههاى تركيبى هستند نه تحليلى اما تركيبى بودن قضاياى رياضى بخاطر اين است كه گزاره در آنها، بيانگر «لوازم غيربين» ماهيت موضوع هستند. و تركيبى بودن آنها بخاطر كشف لوازم غير بيّن آنها توسط عقل، است. ديگر اين تركيبى بودن نيازى به شناخت ماقبل تجربى زمان و مكان ندارد كه كانت براى اثبات تركيبى بودن قضاياى رياضى خود را نيازمند به اثبات ماقبل تجربى بودن زمان و مكان مىديده گر چه ما هم منكر ماقبل تجربى بودن ادراكات زمان و مكان نيستيم اما در اثبات تركيبى بودن قضاياى رياضى نيازى به اثبات ماقبل تجربى بودن ادراك زمان و مكان نيست.)گر چه بعدا روشن خواهيم كرد كه شناخت ماقبل تجربى بودن، منافات با حكايت از واقعيت ندارد حال كه نقد ما نسبت به هيوم و كانت نسبت به قضاياى رياضى معلوم شد به ادامه بحث در متن براى روشنتر شدن ديدگاه كانت كه نقد آن درباره طبيعت و مابعدالطبيعه است مىپردازيم.
Just simply needed to point out I’m just delighted that i happened in your webpage.
You’ve got superb information right.