پيدايش عقل، حس، علوم فطرى و موجود انديشنده حواس ما آنچه را در برخورد با خارج حس مي كند تنها احساس مناسبى است كه آن احساس هم مادى نيست جهان تصوير فيزيك تصوير حجم روح عقل تولد پيدايش عقل، حس، علوم فطرى و موجود انديشنده
چيزى كه نظريه هيوم و داروين و مادى گرايان ديگرى از اين قبيل را كنار مي زند، اين است كه مي بينيم وجود هر كدام از ما به عنوان «موجود انديشنده» (يعنى موجود بسيط واحد و داراى فهم و اختيار) كه نمي تواند مادى باشد، براى ما قطعىتر از وجود ماده است و انحصار جهان در موجودات مادى (چنانكه توضيح داده شد)، فاقد هر گونه دليل مناسب است و آنچه به طور عادى (و فطرى و طبيعى) بايد آن را پذيرفت، اين است كه علاوه بر وجود ما كه به عنوانموجودى داراى فهم و اختيار، پديدهاى مادى نيست، موجودىمادى هم در خارج وجود دارد كه موضوع آزمايشهاى فيزيكى و شيميايى و … ما است و بدن ما نيز از همان ماده است؛ مادهاى كه از الكترون و پروتون تشكيل شده و طبق قوانين جبرى فيزيك (بدون فهم و اختيار) كار مي كند.حتى حواس ما آنچه را در برخورد با خارج حس مي كند تنها احساس مناسبى است كه آن احساس هم مادى نيست. البته محرك خارجى آن احساس، ماده است؛ يعنى رنگ، صدا، طعم و بو، درد، لذّت، و … كه در برخورد اندام بينايى، شنوايى، و … با امواج بيرونى (مادى) به وقوع مي پيوندد، مادى هستند اما دردى كه بر اثر ضربه به ما وارد مي شود و يا لذتى كه ما از بعضى غذاها مي بريم يا خوشى و رضايتى كه از بو به ما دست مي دهد يا رنگى كه در مقابل موجى خاص، احساس مي كنيم هيچ كدام مادى نيستند بلكه چيزهايى هستد كه حواس ما در برخورد با عوامل خارجى، در درون ذهن ما ايجاد مي كنند.حتى تصويرى كه ما در آينه مي بينيم، تصويرى است كه در درون ما ايجاد مي شود و ما آن را در خارج احساس مي كنيم چون از نورهاى مختلفى كه از چپ و راست به آينه مي خورد، عدسى چشم ما نور مناسبى به تناسبِ جهتِ ايستادن ما جدا مي كند و تصوير كوچكى را در شبكه چشم ما به وجود مي آورد. به همين سبب، در يك آينه تصاوير مختلفى ديده مي شود. كسى كه سمت چپ آينه است، تصوير كسى را كه در سمت راست است در آينه مي بيند و كسى كه سمت راست است، تصوير كسى را كه سمت چپ آينه است در آينه مي بيند و خودش را در آن ن مي بيند. تصاوير آينه بر خلاف تصوير روى كتاب و يا تلويزيون، تصويرى دو بعدى نيست و از همه جهات به يك نوع ديده نمي شود در حالى كه تصوير تلويزيون دو بعدى است و از هر سمت يك نوع ديده مي شود، بلكه تصويرى است سه بعدى كه ما آن را داخل آينه مي بينيم نه روى آينه. اگر در فاصله يك مترى آينه ايستادهايم آن را يك متر داخل آينه مي بينيم و اگر در پنج مترى آينه ايستادهايم آن تصوير را در پنج مترى داخل آينه مي بينيم و اگر به آينه چسبيدهايم تصوير خود را چسبيده به خود آينه مي بينيم. اين جلوههاى مرئى در واقع در نيروى حِسگانى ما هستند و به بيان ديگر، ذهن ما است كه چنين نمودهاى مختلفى را درك مي كند و گرنه در داخل آينه يعنى يك متر داخل آينه كه به عبارتى يك متر پشت آينه خواهد بود هيچ تصويرى وجود ندارد. حتى وقتى به طور مستقيم و بى واسطه به اجسام واقعى نگاه مي كنيم، آنچه را مي بينيم خود آن ماده خارجى نيست زيرا ماده خارجى اجسام، ذرات بسيار كوچك ات مي هستند كه خلأ ميان آنها بيشتر از مقدار جرم و حجم واقعى آنها است و از اين رو نور به راحتى از شيشه و هوا و آب عبور مي كند. اگر ما در مورد اجسام رنگى، آنها را پر از ماده مي بينيم چون نور را از خود ن مي گذرانند يا به طور كامل جذب مي كنند، دستگاه حسگانى ما آن را به صورت جسم سياه احساس مي كند و يا تصوير آن را به طور كامل به ما بر مي گرداند كه ما آن را به صورت جسم سفيد احساس مي كنيم و يا موج خاصى را به ما بر مي گرداند كه ما آن را به رنگى خاص احساس مي كنيم. در حالى كه در ماده موجود خارجى، تنها طول موجهاى نور با هم فرق مي كنند ـ بعضى كوتاهتر و بعضى بلندترند ـ همچون امواجى كه روى آب تشكيل مي شود. امواج آب، ريز يا درشت، هيچ كدام رنگ ندارند. نور هم چه طول موج آن كوتاه يا بلند باشد، رنگ ندارد. رنگ را نيروى حسگانى چشم ما در مقابل موجى خاص در ما ايجاد مي كند. پس آنچه را كه صفات ثانوى اجسام مي نامند همچون روشنى و تاريكى، احساسى است كه ما در مقابل اثر امواج و يا نورهاى مرئى، احساس مي كنيم. نيز رنگها، طعمها، بوها، صداها، دردها و لذتها … همگى ساخته روح ما و غير مادى هستند و به «جهان مادى» فاقد همه اينها، رنگ و طعم و … دادهاند.در واقع اگر جهان مادى براى ما لذيذ و با صفا و … شده، اين روح ما است كه به جهانْ طراوت و صفا و لذتى خاص داده است و تصورات و خاطراتى از اشياء غير مادى فراهم مي كند كه ما آنها را صفات ماده مي دانيم ولى در واقع صفات ثانوى ماده هستند. صفات اوّلى و واقعى ماده تنها همان طول و عرض و عمق يعنى حجم ماده و حركت و نيروى جاذبه و امثال اينها است كه در جهان خارج وجود دارد.جالب آن كه برترى انسان بر جانداران به «عقل» است كه مجهولات را كشف مي كند و ممكن را از محال فرق مي گذارد و حقوق طبيعى و عدالت طبيعى را از ظلم تشخيص مي دهد و اين عقلْ ممكن نيست چيزى مادى باشد. وقتى حواس ما و تصورات حسى ما، مادى نيستند چگونه عقل، مادى باشد؟ خلاصه وقتى عقل و تصوراتحسى و آنچه متعلق به انسان و حيوان است، يعنى «روح» و آنچه متعلق به روح است امورى مادى ن مي توانند باشند، با فرضيههاىمادى هم قابل توجيه نيستند. وجود علوم فطرى به طور بسيار حد اقل در انسان همچون مكيدن پستان مادر در نوزاد كه به طور فطرى وجود دارد و كودك از همان روز اوّلِ تولد آن را بلد است و راه رفتن در چهارپايان و ميمونها و نوكزدن پرندگان به دانه در روز نخست حيات و اطلاع زنبور عسل كارگر از گياهان مفيد و غير مفيد در همان ابتداى تولد با وجود آنكه پدر و مادرش ـ يعنى زنبور ملكه و زنبور نر ـ هرگز از گلها و خصوصيات مربوط به آنها هيچ خبرى ندارند و صدها و هزارها نمونه ديگر از اين دست در عالم خلقت، هر كدام گواهى روشن بر اين حقيقتاند كهجهانْ منحصر به ماده نيست. اينك آيا جاى اين سؤال نيست كه: جهان كه در چند ميليارد سال قبل ايجاد شده و بدين صورتْ ازلى نبوده است، از كجا به اين هستىهاى مناسبِ غير مادى آميخته شده است؟ اين موجود انديشنده داراى فهم و اختيار و اين علوم فطرى و اين نظم محير العقول در ساختمان گياهان و جانداران، قلم بطلان بر تمام گفتههاى ماديون و منكران خدا مي كشد و خدا را نه تنها به عنوان نظم دهنده ماده بلكه به عنوان خالق موجود انديشنده و خالق عقل و خالق حواس و خالق علوم فطرى در جانوران و … معرفى مي كند. اگر از همه اين موجودات غير مادى كه گفته شد صرف نظر كنيم و تنها به نظم خدادادى در بدن انسان و جانوران و گياهان و … بنگريم كه اين نظم نامحدود در چند ميليارد سال قبل نبوده و با آنكه اصل در ماده اصل عدم تكامل بلكه اصل تناقص است، ايجاد شده كه در مقايسه با مصنوعات بشرى مقايسهاى كودكانه است (و مصنوعات بشرى در مقايسه با نظم و پيچيدگى عل مي آنها ـ حتى به اعتراف بعضى از خود دانشمندان منصف زيستشناس ـ ساختههايى بچگانه است) هيچ توجيه معقولى براى اين نظم، جز اعتقاد به خدا وجود ندارد.سخن هيومجالب توجه آن كه هيوم به نقل از بعضى گفته است: «چه اشكال دارد كه سلسه علت و معلولها تا بىنهايت پيش رود وابتدايى نداشته باشد؟ يعنى انسان از انسان متولد شود و مرغ از تخم رغ و تخم مرغ از مرغ تا ازل و ابتدايى نداشته باشد.» و يا اين كه گفته است: «… جهان را تنها مادى بدانيم».نقدهيوم در اين سخن خود، تحت تأثير افكار فيلسوفان ارسطوئى وقديم است كه خيال مي كردند جهان به همين صورت، ازلى و ابدى است؛ يعنى هميشه خورشيد و گياهان و زمين و نسل جانوران و انسان بوده و تا ابد هم خواهند بود. اگر هيوم در زمان ما به سر مي بُردكه دانش بشر پيشرفت كرده و به طور عل مي ثابت شده كه جهان به همين صورت، ازلى و ابدى نيست و چند ميليارد سال قبل نه انسانى بوده نه گياهى و نه جانورى و حتى نه زمينى بوده و نه ماه و خورشيد و… و روزى هم خواهد رسيد كه خورشيد خاموش شود و ديگر هيچ جاندارى نباشد، حرفهايى چنين خلاف علم و عقل نمي زد. نيز اگر هيوم به طور دقيق و كامل، متوجه حرفهاى ذيمقراطيس شده بود كه رنگ و بو و … صفات ثانوى اجساماند و اجسام از ذرات بسيار ريز غير قابل حسى تشكيل شدهاند كه ميان آنها را خلأ بسيارى فاصله انداخته است و علم و فلسفه جديد همه اينها را اثبات كرده است، هرگز به حس گرايى افراطى بر خلاف عقل و بر خلاف علم روز ن مي گراييد. اين است كه گفتيم افكار هيوم در اعتقاد به حس گرايى افراطى، مناسب بعضى از افراد موجود در قرون باستان و قرون وسطى است و مناسب قرون جديد و بالاخص عصر جديد نيست.اعتراف به خدا در گفتار فيلونبالاخره مي رسيم به اعتراف فى الجمله فيلون به خدا، به نقل ازكتاب محاورات هيوم:اگر تمام الهيات طبيعى، چنان كه برخى مردم گويا قائلاند، به يك گزاره ساده، ولو قدرى ايهامآميز، دست كم تعريف نشده به اين معنى منحل شود كه… علت يا علل سامان در گيتى احتمالاً تشابه دورى با عقل آد مي دارد:1- اگر اين گزاره پذيراى مصداق، تغير يا تبيين جزئىتر نباشد.2- اگر مفيد استنباطى نباشد كه بر زندگى انسان تأثير گذارد يا بتواند منشأ گونهاى فعل يا ترك باشد.3- و اگر تشابه را به سانى كه ناقص است فراتر از عقل آد مي نتوان برد و ممكن نباشد كه آن را با هيچ وجه ظاهرىاز احتمال به ديگر كيفيات ذهن منتقل كرد، اگر حال به واقع چنين باشد، پژوهندهترين، انديشندهترين و ديندارترين انسان بيش از اين چه مي تواند بكند كه تصديق فلسفى سادهاى براى اين گزاره، قائل باشد؟ نقداعتراف فيلون به اين گزاره ساده كه «علت يا علل سامان در گيتى، تشابه با عقل آد مي دارد گرچه تشابهى دور»، همان تصريح به اصل وجود خدا است كه برهان نظم از آن حكايت مي كند. اين حكايت، حكايتى واقعى است و اين كه چنين اعتقادى «در زندگى ما تأثير بگذارد يا نگذارد يا بتوان توضيح بيشترى راجع به اين تشابه داد يا نداد و بتوان آن را به ساير صفات نفس، سرايت داد يا نداد» عقلاً ن مي تواند شرط صحت يا بطلان اصل برهان نظم باشد بلكه اين شرايط فيلون تنها مقدار توانايى و علاقه او را نشان مي دهد كه ن مي خواهد اعتقاد به خدا در زندگى او يا بشر تأثير بگذارد و نيز اين كه عقل او توان توضيح بيشتر در اين باره را ندارد. از آنجا كه وى از اين برهان بيش از اين مقدار ن مي توانسته بفهمد، به خيال خودش اين برهان بر بيش از اين مقدار، دلالت ندارد اما لزوم اين شرايط فيلون، صِرف ادعا است و مطلبى برهانى نيست.
سيد محمد رضا علوي سرشكي