بسمه تعالی
قابل توجه «طلاب عزیز مشتاق فلسفه»
پس از تقدیم سلام: از آنجا که فلسفه قدیم ارسطوئی، دروناش تناقض است و «اثبات خدا»، زیربناء «اسلام و جمهوری اسلامی» هست، لازم است به «فلسفهای بدون تناقض» روی آوریم:
مسئله «ربط حادث به قدیم» در فلسفۀ ارسطوئی(در اثبات خدا)، مشکل لاینحلّی است که تاکنون پاسخ صحیحی از طرف طرفداران فلسفه ارسطوئی، به آن، داده نشده است؛ این عبارت در حقیقت، نوعی اذعان به این است که «فلسفۀ ارسطوئی و صدرائی»، در «اثبات خدا»، درماندهاند، چرا که با چالشهای زیر مواجهاند:
– اولاً: بنابر لزوم همزمانی «علت تامه» با معلولاش و نیز «قاعده الواحد»، در نتیجه خدای «واحد قدیم لا یتغیّر»، هیچ «سنخیّتی» با این موجودات «متعدد و متغیر و حادث زمانی»، ندارد. امروزه از نظر علمی، ثابت شده است که افلاک، قریب «سیزده میلیارد سال قبل»، ایجاد شده و قدیم زمانی نیستند. مرحوم علامه طباطبایی هم در انتهای کتاب نهایة و همچنین در حاشیه اسفار، «حدوث زمانی افلاک» را پذیرفته است. پس مشکل، عدم ربط «حادث به قدیم» است. به عبارت دیگر عدم امکان ربط «واجب الوجود» به «حوادث ممکنه» پابرجاست.
– ثانیاً: در قرآن کریم آمده است که «خداوند» مستقیماً با حضرت «موسی»، سخن گفت. اگر تنها عمل بیواسطۀ خدا، «صادر اول بودن» است، پس چه کسی با موسی سخن گفت؟ از جمله: {إِنّني أَنَا اللّهُ لا إِلهَ إِلاّ أَنَا فَاعْبُدْني وَ أَقِمِ الصّلاةَ لِذِكْري}(طه: 14) و {إِنّي أَنَا اللّهُ رَبّ الْعالَمينَ}(قصص:30).
– ثالثاً: اگر «سنخیّت»، یک ضرورت عقلی لا ینفکّ میان هر «علت و معلول» است، به طوریکه حتی خلاف آن، محال است، پس چگونه چوب خشک در دست موسی علیهالسلام، اژدهای زنده میشود؟ همچنین چطور آتش که سنخیّت آن با سوزاندن بدن انسان است، برد و سلام شده و بدن «ابراهیم خلیل» را نمیسوزاند؟ در همین راستا سید الموحدین امیرالمؤمنین علیهالسلام در دعای صباح، در عدم سنخیّت میان «خدا و مخلوق» میفرماید: یا مَن دلَّ علی ذاتهِ بذاته و تَنَزَّه عَنْ «مجانسة مخلوقاته». (و منزّه است خداوند از همجنسی با مخلوقات) در قرآن کریم نیز آمده است: {لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیئ}.
این مبنای غلط یعنی کلیت «همزمانی علت تامه با معلول خوداش حتی در فاعل مختار»، ریشۀ اشکال کسانی همچون «کانت» بر دلیل اثبات «واجب الوجود» است و معتقدند ربط «جهان حادث» به «واجب الوجود قدیم» ممکن نیست.
– «متکلمان شیعه،[1] این مشکل را از طریق عقلیّات «امام صادق علیهالسلام»، حلّ کردهاند و پاسخ دادهاند». که 1- سنخیت تنها میان «علتهای غیرفاعل مختار» است و نیز 2- همزمانی هم میان «فاعل مختار» و معلول آن، نیست، چه رسد به 1- «سنخیّت» و
2- «همزمانی» میان «خدا و خلقاش». متکلمین شیعه (و همه ادیان الهی) «کار بیواسطۀ خدا» را، منحصر به خلق بیواسطۀ «یک موجود خاص»، نمیدانند.
باید توجه داشته باشیم که در «فاعل مختار» همچون «انسان»، که نسبت به «مخلوقات ذهنی» خویش، «علت تامّه» است، باز وحدت و ثُبات «نفس واحد»، با تغییر «تصورات کثیره» در هر لحظه، محال نیست؛ ولی فعل خارجی «فاعل مختار»، گرچه لازمۀ «اراده فاعل مختار» است، اما «فعل خارجی»، تنها در صورت وجود «شرائط بیرونی» و «عدم مانع»، محقق میشود. اما در ایجاد «تصورات ذهنی»، اراده نفس، «علت تامه» است، اما خداوند، هرچه را صلاح بداند در وقتاش اراده میکند و ایجاد میشود. قرآن کریم میفرماید: { إِنّما أَمْرُه إِذا أَرادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ}. بنا براین، فعل خارجی «خدا» هم لازمۀ ارادۀ خدا در زمان خاص است، نه لازمۀ ذات مقدسش که قدیم است.
نتیجه: حاصل این که «جهان حوادث»، لازمۀ «ذات خدا» نیست؛ (حتی اگر ده، صد، یا بینهایت واسطه هم داشته باشد). لذا مَنْ عَرَفَ نَفْسَه فَقَد عَرَفَ رَبَّه. در انسان، «فاعلِ مختار»، ارادۀ «ایجاد یا ترک چیزی» را بر اساس اولویت، «فاعل مختار»، انجام میدهد: انتخاب خوب یا بد، (راجح عقلی یا آنچه با غریزه ش». خداوند نه از «جنس چیزی» است و نه از «جنس چیزی»، مخلوقات را ساخته است؛ یعنی خدا، نه از سنخ «عقل» است، نه از سنخ «روح» و نه از سنخ «ماده» است. بنا بر این «عقل»، نیروی فهم است (برای نفس انسان، یا نفس مَلَک و غیره)، نه خالق عقل دیگر، یا خالق روح، یا خالق ماده». والسلام.
دعاگوی همه عزیزان، الاحقر سید محمدرضا علوی سرشکی
عضو مجمع عمومی «جامعه مدرسین»
——————————————————————————————————————————————–
[1]. کتاب «باب حادیعشر» – صفات ثبوتیه –
– الفصل الثاني في صفات الثبوتیة (که هشت صفت است) الصفة الأولی: أَنَّه تعالی قادرٌ مختارٌ… لانه لو کان موجباً لم یتخلّف أَثَرُه عنه بالضّرورة فیلزم من ذلک (این که خدا، فاعل مختار نباشد و فاعل موجب باشد)، اما قدم العالم او حدوث الله تعالی وهما باطلان.
ترجمه – اولین صفت خدا، این است که خدا، قادر مختار است زیرا …..
اگر خداوند «فاعل مختار» نباشد و فاعل موجب باشد (که وجود «علت تامه» با وجود «معلول»، همزمان است) میبایست «معلول» با «علت تامه»، همزمان باشد که لازمه این تفکّر غلط، درباره «خدا»، این میشود که یا باید عالم خلقت هم قدیم باشد و یا آنکه خدا هم، حادث زمانی باشد در حالیکه هر دو این لوازم درباره «خدا و جهان»، باطل است که جهان خلقت، قدیم باشد و یا آنکه خدا هم حادث باشد (و اگر خدا را هم علّت ناقصه بدانیم که بدون شرط خارجی هیچ کاری نمیتواند بکند حتی در تولید اولین مخلوق باز این مشکل جدیدی میشود).
– چهارمین «صفت ثبوتیه خدا»، «اراده» است یعنی اینکه خدا، مرید است و نسبت به کارهای زشت هم کراهت دارد زیرا اینکه، خداوند مخلوق را در زمانی خاص میآفریند، نشان میدهد که خداوند، «فاعل مختار» است و در آن زمان، اراده کرده آنرا ایجاد کند نه در زمانی دیگر.
الصفة الرابعة: انه تعالی مرید کاره لان تخصیص الافعال بایجادها فی وقت دون وقت آخر، لابدّ له من مخصّص وهو الإِرادة.
ترجمه: اگر کسی بگوید که إراده خداوند همان، «علم خداوند»، است و یا آنکه اراده خداوند همان «علم خداوند به موجود اصلح» است در نتیجه معنیاش این میشود که آیه {إِذا أَرادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ} را چنین معنی کنند که وقتی خداوند به چیزی علم پیدا کند آنرا ایجاد میکند.
مثل حسن بصری که اراده را به معنی علم به مصلحت یا علم بوجود اصلح میداند معنی آیه – {إِذا أَرادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ} – را اینگونه معنی میکنند که وقتی خداوند بداند چیزی صلاح است (یا وجودش اصلح است) آنرا ایجاد میکند در نتیجه، علم خدا، مقیّد به زمانی خاص میشود یعنی قبل از آن چیز، خدا، نمیدانسته آن چیز، وجودش صلاح است یعنی خداوند ذاتاً، جاهل است. و نیز کسانیکه «ارادۀ خداوند» را به «علم» یا «علم به اصلح» تفسیر میکنند جملۀ إنشاءالله – را چنین تفسیر میکنند: «اگر خدا بداند یا اینکه اگر خدا بداند چیزی صلاح و اصلح است آنرا ایجاد میکند» در حالیکه علم خدا، مطلق و کامل و ازلی و ذاتی خداوند است و جهل در ذات خدا وجود ندارد تا آنکه بتوان علم خدا را با حروف شرطیّه همراه کرد حروف اگر بداند – و وقتی بداند – زمانی که بداند…. و ائمه معصومین هم همین اشکال را به مخالفینشان همچون «حسن بصری» که اراده را به «علم»، معنی میکنند کردهاند.
– کتاب توحید صدوق و کتاب عیون اخبار الرضا× باسنادهما عن النوفلی قال قدم سلیمان المروزی متکلم خراسان علی المأمون فاکرمه ووصله ثم قال له:
ان «ابن عمی علی بن موسی» قدم، علّی من الحجاز وهو یُحبّ الکلام واصحابه فلا علیک ان تصیر الینا یوم الترویة لمناظرته فقال سلیمان یا امیرالمؤمنین انی اکره ان أسأل مثله فی مجلسک من بنیهاشم فینتقص عند القوم اذا کلمنی ولا یجوز الاستقصاء علیه.
قال المأمون: انما وجهت الیک لمعرفتی بقوتک ولیس مرادی الّا ان تقطعه عن حجة واحدة فقط.
– فقال سلیمان: حسبک یا امیرالمؤمنین إجمع بینی و بینه وخلّنی والذمّ، فوجه المأمون إلی الرضا فقال: إنه قد قدم علینا رجل من أهل مرو وهو واحد خراسان «من اصحاب الکلام» فإن خفّ علیک ان تنجشم المصیر الینا فعلت… (فی مسئله الإرادة).
قال الرضا: لا بأس، اخبرنی عن معنی هذه، أمعنی واحد او معانی مختلفة؟
قال سلیمان معنی واحد
قال الرضا: فإن کان معناها معنی واحد، أکانت إراده القیام إرادة القعود وإراده الحیوة إرادة الموت اذ کانت إرادته واحدة لم یتقدم بعضها بعضاً ولم یخالف بعضها بعضاً وکان شیئاً واحداً.
– قال سلیمان: معناها مختلف
قال (الرضا): فاخبرنی عن المرید أهو الإرادة أو غیرها؟
قال سلیمان: بل هو الإرادة.
قال (الرضا): فالمرید عندکم مختلف إذ کان هو الإرادة.
قال (سلیمان): یا سیدی لیس الإرادة المرید.
قال (الرضا): فالإرادة محدثة والّا معه، إفهم و زد في مسئلتک.
قال سلیمان: فإنه اسم من اسمائه.
قال (الرضا): هل سَمّی نفسَه بذلک؟
قال سلیمان: لم یَسمّ نفسَه بذلک.
قال الرضا: فلیس لک ان تُسمّیه بما لم یُسمّ نفسَه.
قال (سلیمان): قد وَصَفَ نفسه بأنه مُرید.
قال الرضا×: لیس صفته نَفْسَه أَنه مُرید، إخباراً عن أَنه إرادة ولا أن الإرادة اسم من اسمائه.
قال سلیمان: لأن إرادته علمه.
قال الرضا: یا جاهل، فإذا علم الشیئ فقد إرادَه؟
قال سلیمان: اجل.
قال (الرضا×): فإذا لم یُرده لم یعلمه وقد یعلم ما لا یریده ابداً وذلک قوله عزّوجلّ: «ولان شئنا لنذهبنّ بالذي أوحینا الیک» –
فهو یعلم کیف یذهب به ولا یذهب به ابداً…
قال سلیمان: فإن الإرادةَ القدرةُ
قال الرضا×: هو عزّوجلّ یقدر علی ما لا یریده ابداً….
– کتاب اصول کافی – کتاب التوحید – باب الاإرادة أنّها من صفات الفعل:
عن عاصم بن حمید عن ابی عبدالله× قال قلت: لم یزل الله مریداً.
قال (الصادق×) ان المرید لا یکون إلّا لمراد معه لم یزل الله عالماً قادراً ثم أراد.
– عن بکیر بن اعین قال قلت لأبی عبدالله×:
عِلمُ اللهِ ومَشیتُه هما مختلفان أو متفقان؟
فقال (الصادق×): العلم لیس هو المشیّئَة الا تری انک تقول سَأفعل کذا انشاءالله ولا تقول: سافعل کذا إنْ عَلِمَ اللهُ فقولک إنشاءالله، دلیلٌ علی أَنّه لم یشاء فإذا شاءَ کان الذی شاءَ کما شاءَ وعلمُ الله، السابق للمشیئة.
– عن صفوان بن یحیی قال قلت لأبی الحسن×:
أَخبرنی عن الإرادة مِنَ اللهِ ومِنَ الخلقِ؟
قال: الإرادة من الخلق الضّمیر وما یبدو لهم بعد ذلک من الفعل وامّا مِنَ اللهِ تعالی فإِرادتُه إحداثه لا غیر ذلک لأنّه لا یروّی ولا یهِمّ ولا یتفکّر وهذه الصفات منفیة عنه وهی صفات الخلق فإرادة اللهِ، الفعلُ لا غیر ذلک. یقول له کن فیکون بلا لفظ ولا نطق بلسان ولا همّة ولا تفکر ولا کیف لذلک کما انه لا کیف له.