وحدت بخشي اديان الهي اولين قدم در اصلاح نظام ظالمانه جهاني بازگشت به عقل، در نتيجه قبول قضاياي تركيبي عقلي، و جدا شدن از افسون گري تفكرات پوزيتيويستي است اديان وحدت كانت سياسي فدراليسم قانون پلوراليسم پوزيتيويسم ماركوزه شناخت علوي سرشكي اگوست كنت ماكس وبر وحدتبخشي اديان الهي
1. از جهت وحدت منشأ فرهنگ همكيشان از هر مليت و نژادي كه باشند.2. از جهت تقويت انگيزه «حق خواهي و خير خواهانه» (برانگيزه خود خواهانه) نسبت به همنوعان از هر كيش و مذهبي كه همنوعان باشند.آنچه تا بحال از مباحث گذشته، نتيجه گرفتيم،اين بود كه نظام جهاني فعلي، از جهت «سياسي و اقتصادي و فرهنگي»، نظامي ظالمانه است و اصلاح «نظام سياسي» بدون اصلاح «نظام اقتصادي»، گرچه بيفايده نيست اما براي اجراي عدالت كامل، كافي نيست و اصلاح نظام اقتصادي بينالمللي را نيز ميطلبد تا بتواند صلح و عدالتي پايدار را بوجود آورد و تفكر افرادي امثال « كانت » كه فكر ميكردند تنها با جمهوري شدن كشورهاي جهان و تدوين قانون بينالملل براساس فدراليسم، كشورهاي آزاد، صلح خودبخود، ايجاد ميكنند تفكري خطا است و نيز روشن شد كه اصلاح نظام «سياسي و اقتصادي جهاني» نيز بدون اصلاح «نظام فرهنگ جهاني» عادتاً ممكن نيست و اگر هم ممكن شود «صلح و عدالت پايدار» را در تمام جهان نميتواند بطور كامل بوجود آورد و «بالاترين و عميقترين اصلاحات جهاني همان اصلاحات فرهنگي است» كه از اصلاحات سياسي و اقتصادي جهاني نيز مهمتر است و آنها را نيز (اصلاحات فرهنگي) ميتواند «اصلاحات ديگر يعني سياسي و اقتصادي را هم» به دنبال خود بياورد. و عمده مانع اصلاحات فرهنگي در جهان، ديدگاه حسگرايي و پولوراليسمي ارزشي است و «هربرت ماركوزه » نيز با تأليف كتاب معروفش كتاب انسان تك ساختي – 1966 – رواداري سركوبگر در سال 1965 – اين را، تأييد كرده است كه تفكر انحصار شناخت در شناخت حسي (كه تفكري موهوم و خرافاتي و غيرقابل اثبات عقلي و حسي است) چنانچه گذشت، جلو اصلاحات ارزشي و فرهنگي هم را ميگيرد زيرا بنابراين تفكر پوزيتيويستي، ارزشهاي انساني (همچون «حقوق طبيعي» و اصلاح حقوق قراردادي در چهارچوب «حقوق طبيعي»، ) اموري غيرواقعي و غيرعيني، بحساب ميآيد (و عدالت كه اجراء حقوق واقعي و طبيعي باشد هم از امور غيرواقعي بحساب ميآيد) و «خوبي اعمالي كه واقعاً، خوب است مثل امنيت، صلح و عدالت و نيز بدي اعمالي كه واقعاً، بد است مثل ظلم و فساد و جنايت»، اعتباري و قراردادي، محسوب ميشوند يعني ميتوانند بعكس خود هم بدل شوند و به قول آنها ميتواند نقيض آنها هم صادق باشد. بعبارت ديگر براساس انحصارگري شناخت در حس، نزد پوزيتيويسم، ديگر ارزشيهاي انساني چون قابل مشاهده حسي (توسط حواس پنجگانه) نيستند موهم و غيرواقعي، بحساب ميآيند (بعبارت ديگر، طبق نظر به پوزيتيويسم و پلوراليسم ارزشي بتوان به عكس آن هم گفت كه همه ارزشها، حتي ارزشهاي ضد انساني، واقعي هستند) و بقول پوزيتيويست ها، مادامي كه طرفداراني داشته باشند كه چنانچه در بخشهاي گذشته گذشت، چنين «ديدگاه انكار واقعيت ارزشهاي عيني انساني» و يا اعتقاد به «پلوراليسم ارزشي»، به دور و تسلسل و تناقضگويي ميانجامد كه شرحاش بطور مفصل گذشت و از طرف ديگر، حاكميت چنين ديدگاهي بر «سياستمداران و اقتصاددانان و دانشمندان و مردم جهان»، راه هرگونه اصلاحات «سياسي اقتصادي و فرهنگي» را ميبندد و اينك بسته است مگر آنكه بشر، دوباره به عقل (و قبول قضاياي تركيبي عقلي همچون استحاله اجتماع نقيضي و قانون عليت و حقوق طبيعي) و ارزشهاي واقعي انساني باز گردد.پس اولين قدم در اصلاح نظام ظالمانه جهاني بازگشت به عقل، در نتيجه قبول قضاياي تركيبي عقلي، و جدا شدن از افسون گري تفكرات پوزيتيويستي است نسبت به ارزشهاي عيني انساني است كه چنين افسونگري پوزيتيويستي، در ابتدا تنها قصد قلع و قمع و نابود كردن سحر و جادو و خرافات و موهومات را داشت و باين خاطر محبوب قلوب عدهاي قرار گرفت اما با چنين ابزار پوزيتيويسم در نتيجه حتي به نفي و نابود كردن حتي ارزشهاي انساني و اخلاق نيك و حتي وجود مذهب كه پشتوانه اخلاق نيك است منتهي شد چون نتيجه پشت كردن به قضاياي تركيبي عقل، افتادن در انكار واقعيات برتر است واقعياتي همچون ارزشهاي انساني و وجود خدا و دين الهي كه حتي بقول اگوست كنت جدا شدن از دين و روحانيت در نتيجه، افتادن در وحشيگري و بربريت است.بارزترين نتيجه جامعهشناس نزد آگوست كنت از اين قرار است، «مهمترين عامل در تحول بشريت هميشه مذهب بوده است كه در هر تاريخي در دنيا، «انسانها را با هم پيوند ميدهد» و در نتيجه بجامعه نظم «و تعادل و سلامتي» ميبخشد».
اعتراف ماكس وبر (1920- 1864) بر وحدت بخشي دين :كليسا به لحاظ تاريخي برخلاف گروه صنفي سياسي، تقريباً نياز به سلطه «سرزمين انحصاري» را احساس نكرده است و اين امر، بطور خاص امروزه، صادق است.اصلاح جهان بجز با «انگيزهاي مذهبي كاملاً انساني و نيز قوي مبتني بر اعتقاد بخدا و قيامت» ممكن نيست :زيرا اولاً انگيزههاي حيواني، مبتني بر خودخواهي در مسير ارزشهاي انساني نيست.ثانياً انگيزههاي خود خواهانه فردي ميان انسانها، پراكنده است و نميتواند در مسيري واحد، «انقلابي جهاني» را به سرانجام برساند.ثالثاً «رهبري مخلص» براي جهانيان جز رهبري الهي همچون «انبياء و اوصياء آنها» نميتواند باشد.توضيح:هميشه چيزي ميتواند وحدتبخش ميان افرادش باشد كه قابليت چنين وحدت بخشي را در خودش داشته باشد مثل پدر در خانواده و يا خدا در جامعه بشري.زيرا پدر، ولي اولاد است همچنين خداوند كه خالق بشر و ولي نعمت بشر و داناتر و مهربانترين كس به بشر است. بطور طبيعي راهنمايي كردن و حكومت حق خداوند است.جان لاك نيز درباره تساوي انسانها (در كتاب تحقيق در فهم بشر) مينويسد كه «طبقحقوق طبيعي» همه بشرها با هم مساوي هستند چون از يك نوع هستند و هيچ بشري بطور طبيعي، حق حاكميت بر ديگري را ندارد و تنها خدا حاكميت بر بشر، حق طبيعي اوست. اما غيرخدا يعني افراد بشر نسبت بهم هيچ حق حاكميتي طبيعي و ذاتي ندارند و لذا تنها قرارداد و انتخاب و حاكميت براساس حق نمايندگي است كه بشرها ميتوانند فردي را به نمايندگي از طرف خودشان، حاكم بر امور سياسي و اجتماعي خودشان قرار دهند. »لذا در صورتي كه وجود خداوند و پيغمبرانش با دلائل قطعي و عقلي ثابت شود كه ثابت هم هست و بعداً، از آن بحث خواهيم كرد. ديگر استفاده بشر از راهنماييهاي خدا (كه از علمي كامل و محبتي فوق محبت پدر و مادر، سرچشمه گرفته )، حق طبيعي بشر است و خدا كه سازنده و بهترين كس، در شناخت انسان و طبيعت است سزاوارترين كس به راهنمايي بشر و نشان دادن شيوه و روش زندگي به بشر است.يعني گرفتن فرهنگ از خداوند واحد حكيم مهربان (و صاحب اختيار بشر )، امري طبيعي است و بهترين و كاملترين فرهنگ انساني است زيرا خداوند چنانچه انبيا معرفي كردهاند و عقل هم بر آن، گواه است هيچ نيازي به بشر و اطاعت او ندارد آنچه به بشر ميفرمايد همه بخاطر مصالح و منافع بشر است كه براساس حقوق طبيعي و منافع و مصالح بشر ميباشد.و علاوه بر آن بهترين و تنها راه وحدتبخش و اتحاد و برادري و دوستي ميان افراد بشر مؤمن به خدا و قيامت است و انگيزه منافع شخصي و خودخواهانه بشر هم پس از ايمان بخدا و قيامت، همين اطاعت خدا را طلب ميكند چون مؤمن بخدا ميداند اطاعت از اين دستورات براساس حقوق طبيعي و منافع و مصالح اين جهاني اوست علاوه بر آنكه در صورت اطاعتاش، خداوند زندگي پايانناپذير و خوش پس از مرگ به او ارزاني ميدارد. يعني بالنتيجه تمام منافع و مصالح دنيا و آخرتي او در اين اطاعت است.اما بعكس معصيت امر خدا و اطاعت افسار گسيخته از هواي نفس و غرائز خود و يا از هواي نفس ديگران در شيوه زندگي و فرهنگ هيچ دليل معقولي ندارد و اطاعتي بيدليل و نامعقول است.در حالي كه اطاعت از خدا به دلائل عقلي كه گذشت، اطاعتي از روي بصيرت و عقل و از خودي است نه از بيگانه همچون اطاعت از پدر زيرا خداي من همچون پدر من بيگانه از من نيست و جزو داراييهاي من است و اطاعت از خدا علاوه بر آنكه اطاعت از خودي است و تمام منافع و مصالح دنيا و آخرتي را در بر دارد ميتواند ريسمان محبت و ارتباط را ميان من و خالق من قويتر كند و نيز برادري ميان مردم را همچنانكه در مواقع نياز به درگاه بينياز خداوند، در همين دنيا هم، بشر، كمكهاي لازم را توسط دعا و نماز از طرف خداوند دريافت كند.و در زندگي، بدون پشتوانه نماند لذا در كتاب آسماني در عبادت خدا، آمده است كه خداوندا، من تو را عبادت ميكنم و از تو كمك ميطلبم و وصي خاتم انبياء علي بن ابيطالب در عبادت با خداي خود ميگفت: «اي خدا چه چيز ندارد آنكسي كه تو را دارد و چه چيز دارد آنكسي كه تو را ندارد».در هر حال، اطاعت از دستورات الهي ميتواند وسيله اتحاد ميان مؤمنان باشد از هر نژاد و زبان و سرزميني كه باشند و لذا فرهنگ ديني ميتواند به گستره تمام نژادها و پهناي جهان باشد و همه را با هم برادر و مهربان كند.اين در حالي است كه گرفتن فرهنگ از غير خدا گرچه «از نژاد و يا از سرزمين و كشور باشد»، موجب تفرقه بشرها به فرهنگهاي نژادي و ملي ميگردد كه هيچ نژاد و مليتي بطور طبيعي نميخواهد پيرو فرهنگ نژاد و سرزمين ديگري شود و بطور خلاصه فرهنگهاي غيرالهي چه نژادي و يا سرزميني، موجب تفرقه ميان افراد بشر است به تعداد نژادها و تعداد سرزمينهاي جغرافيايي با فرهنگهايي چه بسا نامعقول و يا نابجا و چه بسا ضد ارزشهاي انساني كه بطور طبيعي و معقول، متحد كردن آنها در مسيري بجا و معقول، بجز با فرهنگ الهي و پيروي از انبيا الهي، ممكن نيست.كه فرهنگ واقعاً الهي، رعايت عدالت و دوستي، راحتي نسبت به غير همكيشانشان سفارش ميكند (آيه 8 سوره ممتحنه) «ان تبرّوا هم و تقسطوا اليهم »علاوه بر آنكه اتحاد براساس اعتقاد به خدا و قيامت، از بالاترين انرژي و نيرو، بهرهمند است زيرا هم اطاعت از خودي است و هم بالاترين منافع دنيايي و آخرتي را طبق اعتقادشان براي آنها دارد و لذا همانطور كه اگوست كنت، پايهگذار جامعهشناسي، اعتراف ميكند بزرگترين تحولات بشر توسط دين انجام گرفته است و تاريخ هم گواه بدان است كه انبيا الهي چگونه بكمك ايمان بخدا و قيامت، فرهنگ جوامع خود را اصلاح كردند و دينشان حتي پس از خودشان بر همين اساس، گسترش يافت و ميرود تا اديان الهي بر تمام جهان گسترش يابد و فرهنگ جهاني را تسخير كند. در حالي كه فرهنگهاي بشري كه به مناطق جغرافيايي و نژادي محدود ميشوند نميتوانند بيش از محدوده خود گسترش يابند و نميتوانند به اصلاحات فرهنگهاي نژادي خودشان موفق شوند چه رسد به اصلاحات فرهنگي سرزمين ديگران. علاوه بر آنكه بعضي از فرهنگهاي آنها، فرهنگي ضدانساني است در حالي كه فرهنگ الهي كه توسط انبيا انجام گرفته فرهنگهاي نابجا و ضدانساني را گرچه نژادي و يا سرزميني باشد اصلاح نموده و مينمايند خاتم انبيا بتپرستي و حتي بتهاي قبيلهاي و نژادي و سرزميني را كه انسان را در مقابل يك سنگ و يا چوب و غيره، تحقير ميكند برانداخت و كشتن دختران نوزاد را از ميان اعراب جاهلي برچيد و تفرقه تاريخي ميان اوس و خزرج را بدل به دوستي و برادري كرد و فرمود هيچ برتري عرب بر عجم و عجم بر عرب و سفيد قريش بر سياه حبشه ندارد و همه انسانها با هم مساوي هستند و در مراسم «هر ساله» حج، تمام نژادها و ساكنان سرزمينهاي مختلف را همچون برادر با يك لباس ساده و سفيد همرنگ، كنار هم جمع ميكند كه چنين كارهايي بجز از پيغمبري از طرف خدا و نمايندهاي از طرف او، ممكن نيست و تنها نمايندهاي از طرف خدا ميتواند همه بشرها را با هم متحد و برادر كند. خداوند اين نكته را در قرآن يادآوري ميكند «كه شما با هم دشمن بوديد و اين ايمان بمن بود كه شما را با هم برادر و مهربان كرد «اذكروا اذ انتم اعداءً فالّف بين قلوبكم فاصبحتم بنعمته اخواناً» – سوره العمران – آيه 103و در جاي ديگر فرمود: اگر همه پول دنيا را خرج ميكردي كه اينها را با هم دوست و برادر كني نميتوانستي اين خاصيت ايمان و دين الهي است كه شماها را با هم برادر و مهربان كرد.(و اين گفته خدا روشن است زيرا تقسيم پول چه بسا خودش باعث دشمني و تفرقه ميشود و چه بسا برادراني كه پس از فوت پدر ثروتمندشان بخاطر تقسيم ارث با هم دشمني كردند ).«ولو انفقت ما في الارض جميعاً ما الفت بين قلوبهم ولكن الله الفابين قلوبهم» قرآن، سوره انفال، آيه 63بحدي اينها در زمان پيغمبر با هم مهربان شدند كه دارد در جنگ در هنگام كمبود آب، بعضي آب نخوردند و ظرف آبشان را به برادران دينيشان دادند و ايثار كردند و خود از تشنگي از دنيا رفتند.
سيد محمد رضا علوي سرشكي