نتيجه مباحث مساوى دانستن مفهوم خوبى اخلاقى با مفهوم لذت يا خوش وقتى، مغالطهاى طبيعت گرايانه است. كتاب مفهوم اصول اخلاق فلسفه سقراط كانت جان لاك هيوم نسبي ارسطو تاريخ اشاره اى به اهم نتايج مباحث
1 ـ در بحث مفاهيم تصورى روشن شد كه «مفهوم خوبى و بدى اخلاقى» بعبارت ديگر، زيبائى «مراعات حقوق طبيعى» و زشتى خودخواهى افراطى و تجاوز به حقوق طبيعى ديگران (و به آن تعهداتى كه در چهارچوب حقوق طبيعى مىگنجد) مفهومى طبيعى بمعنى لذت نيست و مساوى دانستن مفهوم خوبى اخلاقى را با مفهوم لذت يا خوش وقتى، مغالطهاى طبيعت گرايانه است.همچنانكه «زيبائى» مراعات حقوق طبيعى ديگران و وفاى بعهد در جائى كه در چهارچوب حقوق طبيعى باشد و «زشتى» خودخواهى افراطى و تجاوز به حقوق طبيعى ديگران، ذاتى اين رفتارها است يعنى زيبائى و حسن مراعات حقوق ديگران ذاتى چنين رفتار مراعات كننده است همچنانكه زشتى خودخواهى افراطى و تجاوز به حقوق طبيعى ديگران و… ذاتى چنين تجاوز اى است و از مفاهيم ماهوى و گرفته شده از ذات مىباشند نه از مفاهيم نسبى و معقولات ثانيه فلسفى همچون فوقيّت سقف خانه كه بالنسبه به زمين، فوق و نسبت به آسمان، تحت است و هيچ بيانى از جنس سقف نيست كه از آهن ساخته شده باشد يا از آجر و گچ.خلاصه، «خوبى» عدالت و «زشتى» ظلم يك امر مطلق است چنانچه سقراط، كانت و هيوم و جان لاك و همه فيلسوفان بزرگ به آن معتقداند كه ظلم از هر كس و براى هر كس و در هر كجا و هر زمان و در هر موردى زشت و عدالت و مراعات حقوق طبيعى ديگران (و تعهداتى كه در چهارچوب اين حقوق مىگنجد) هميشه و همه جا و براى همه كس و در هر موردى خوب است مطلقا و يك «امر نسبى» و از «معقولات ثانيه فلسفى» نيست.2 ـ در مبحث تصديقات روشن شد كه «اصول اخلاق»، ثابت و تغييرناپذير است و عدالت و مراعات حقوق طبيعى ديگران و نيكوكارى هميشه و همه جا و در هر موردى زيبا است و خودخواهى افراطى و تجاوز به حقوق طبيعى ديگران و… هميشه و همه جا و براى همه كس و در هر موردى زشت و بد است و نظريههاى ديگر علاوه بر آنكه هيچ اساس محكمى ندارد مستلزم تناقض است. و علاوه بر آنكه با عقل ناسازگار است با تجربه هم بقول هيوم ناسازگار است كه در همه جا و هميشه در تاريخ، «خودخواهى افراطى و تجاوز به حقوق طبيعى ديگران»، زشت و «عدالت و نيكوكارى و مراعات حقوق طبيعى ديگران»، زيبا و پسنديده است.كسانيكه نتوانستند «خوبىهاى ذاتى» فضائل مثل عدالت (مراعات حقوق طبيعى ديگران و…) و نيكوكارى را كه در همه جوامع و در همه طول تاريخ مورد قبول است را از «خوبىهاى ساختگى و اعتبارى» جوامع مختلف را (كه هر جامعهاى در اين خوبىهاى ساختگىاش عكس العمل مخصوص بخود را دارد) از هم تشخيص دهند گرفتار افكار سوفسطائى در قبول اصول فضائل و رذائل اخلاقى شدند[1].3 ـ در قسمت تحليلها نيز روشن شد كه: ـ سوفسطائيان و من جمله پروتاگوراس حرفى در فلسفه اخلاق ندارند و رأسا منكر اصالت احكام اخلاقى از ساير خوبىها و بديهاى ساخته جوامع بشرى مىباشند و هيچ اصلى از اصول تغييرناپذير اخلاقى را قبول ندارند علاوه بر آنكه سقراط روشن كرد سوفسطائيان تناقض گوئى مىكنند و پروتاگوراس با اصلى كه به آن معتقد شده مخالفان خود را هم تصديق مىكند و منكر علوم تجربى و رياضى است.ـ اما ذى مقراطيس از دانشمندان باستان كه هدف رفتار انسانها را كلاً لذت طبى و دنبال راحتى و خوشى رفتن مىداند نظرى روانشناسانه است و شايد اصلاً توجهى به فلسفه اخلاق بمعنى اخص كلمه نداشته است گرچه بعدها علاقمندان به مكتب لذت طبى ذى مقراطيس همچون اپيكور از اين نظريه براى توجيه رفتارهاى اخلاقى آنهم بمعنى نفع شخصى عملگرا تلاش كرده كه در ضمن بحث درباره نفع گرايان روشن شد آنهم معيار و محور فلسفه اخلاق نمىتواند باشد و به تناقض مىانجامد و… ـ تنها فيلسوفى كه دقيقا وارد بحثهاى شيرين فلسفه اخلاق شد و توانست پايه گذار فلسفه اخلاق در تاريخ باشد فيلسوف بزرگ نامدار غرب در عهد باستان «سقراط» بود كه علاوه بر آنكه فيلسوف اخلاق بود معلم و مجسمه اخلاق نيز بود اما در ميان شاگردان و شاگردان شاگردانش هيچكدام چنين نبودند مثلاً افلاطون تنها مقرر بحثهاى او و ناقل فلسفه سقراط بود و در اين باب چيزى از خود نداشت. ارسطو نيز در فلسفه اخلاق سرگردان ميان مكتب سوفسطائى پروتاگوراس و لذتطلبى ذى مقراطيس و غيره بود و نوعا افكار و كتابهايش حول محور وجودشناسى و موجودشناسى و طبيعت و ماوراء الطبيعه دور مىزند گرچه كتابى درباره اخلاق دارد كه مىتوان گفت مىخواسته درباره توجيه فضيلت و رذيلت اخلاقى بنويسد لكن نارسا بوده و پاسخگو نيست و بر محور خوشىطلبى مىباشد كه بقول كانت لجن مال كردن اخلاق است نه اخلاق و نه فلسفه اخلاق. و قاعده مراعات حد وسط (ميان افراط و تفريط) گرچه از طرف پروتاگوراس و ذى مقراطيس و ديگران سفارش شده است لكن در معرفى فضيلت همه جا صادق نيست و نمىتواند هميشه و همه جا معيارى براى معرفى فضيلت باشد «حسد و ظلم و جهل و حماقت» كماش هم بد است علم و تعقل و سلامتى و عدالت و انسانيت هر اندازه كه زيادتر باشد بهتر است و هر اندازه زياد شود رذيلت نمىشود و… و هر فضيلت هميشه در هر مورد در مقابل دو رذيلت نيست داناتر فضيلت است در مقابل تنها نادانى كه رذيلت است و عدالت فضيلت است در مقابل تنها ظلم كه رذيلت است يعنى در اينجا يك فضيلت در مقابل يك رذيلت است علاوه بر آنكه ارسطو در منطقاش خوبى عدالت را از يقينيات ندانسته است.
سيد محمد رضا علوي سرشكي
[1]- همچنين نتوانستند حقوق طبيعى را از حقوق قراردادى تشخيص دهند و در حقوق قراردادى هم باز نتوانستند حقوق قراردادى كه در چهارچوب حقوق طبيعى انجام گرفته است و عدلانه است از حقوق و قوانين خلاف حقوق طبيعى و ظالمانه را از هم تشخيص دهند.