فرمانرواى تصورات از خصوصيات ديگر فاعل انديشه، وحدت حقيقى و مستمر آن است. به بيان ديگر من فاعل انديشه، غير قابل تقسيم است تصورات حسي فاعل بسيط انديشه مخ فرمانرواى بر تصورات
«من انديشنده» همان «فاعل انديشه» است كه تصورات را با يكديگر مقايسه مي كند، آنها را مورد تحليل عقلى قرار مي دهد، احكام عقلى و رياضى را به دست مي آورد، از اين طريق به كشف مجهولاتى مي رسد، آنها را به كار مي گيرد و به ترجيح آن تصور يا عمل مي پردازد.حال آيا ممكن است «من» كه فرمانرواى بر انديشه خويشام يعنى مقايسه كننده ميان تصورات و قاضى و تحليلگرشان هستم همان تصوراتى باشم كه مورد مقايسه من قرار دارند و آنها را محكوم مي كنم يا ترجيح مي دهم؟! آيا ممكن است من كه اراده مي كنم و وجود اراده، معلول وجود من است، خودِ ارادهام باشم كه معلول وجود من است؟وحدت حقيقى فاعل انديشهاز خصوصيات ديگر فاعل انديشه، وحدت حقيقى و مستمر آن است. به بيان ديگر من فاعل انديشه، غير قابل تقسيم است؛ قابل تجزيه نيست و نيز وقتى به حسى توجه كامل مي كند، از ساير حواس غافل مي گردد؛ يا وقتى در فكر عميقى فرو مي رود، با وجود باز بودن چشم و گوش، متوجه ديدنىها و شنيدنىها نمي شود. اين نشانه همان وحدت حقيقى فاعل است. يعنى من انديشنده بجز يك فاعل بسيط غير قابل تقسيم، نيست كه اگر توجه كامل به چيزى بكند، از ساير چيزها غافل مي شود. زيرا با آنكه مراكز بينايى و شنوايى و … در مخ از هم جدا هستند اما فاعل بينايى همان فاعل شنوايى و … است به طورى كه اگر به يكى توجه كامل كند از بقيه چيزها غافل مي شود و اين گواه وحدت حقيقى فاعل انديشه است.ثبات و استمرار فاعل انديشهويژگى ديگر فاعل انديشه، آن است كه استمرار حقيقى دارد؛ زيرا با وجود همه تغييرات بدن و تغييرات انديشه در تمام عمر، باز خود را همان مولود سابق مي داند كه به خاطر رفتار كودكى اش در پيرى هم مستحق تشويق يا سرزنش است. خود را با همان بداهتى مي يابد كه مولود سابق را مي يافت. او قبل از تولد، هيچ تصور و ارادهاى نداشت. من فاعل انديشه كه موجودى بسيط و غير قابل تقسيم هستم، غير از اراده و تصورات پراكنده و متغيرى هستم كه معلول و مخلوق من هستند. بنا بر اين، گفته هيوم مبنى بر اينكه من «همان مجموعه تصورات گوناگون و متغير حسى هستم»، گفتارى باطل و بى اساس است؛ زيرا «من»، فاعل و خالق آن مجموعه تصورات هستم كه متعدد و متغيرند و آن مجموعه معلول و مخلوق من هستند. «من انديشنده»، بسيط و مستمر و فاعل و فرمانرواى بر آنهايم كه در خود، قوه انديشيدن دارم؛ همان موجود كامل قبل از تولد كه در خود، قوه انديشيدن داشت و به دنيا آمد. به عبارت ديگر قبل از آن اولين احساس، نيز وجود داشته است و واحدى حقيقى و مستمر بوده و هست.[1]هيوم، فاعل انديشه (كه خالق تصورات و تصميمات است) را با افعال انديشه (يعنى همان تصورات و تصميمات كه متعدد و متغيرند و نيز مخلوق آن فاعل انديشه هستند) اشتباه گرفته است. در يك كلام، او فاعل و فعل و مفعول را با هم اشتباه گرفته است يعنى علت را با معلول اشتباه گرفته است در حالى كه علت قبل از معلول است و معلول قبل از خودش نيست و گفتار هيوم تناقض گويى است. پس تصور من از خودم به عنوان فاعل انديشه تصورى از خالق احساس و تصورات حسى و خالق اراده بوده كه خود نامحسوس و فوق حس و احساس و اراده است. تصورات نخستين من منحصر به تصور از موجودات مادى خارجى كه محسوساند نيست و شامل تصور من از خودم به عنوان فالع انديشه كه فوق حس و تصورات حس بوده و موجودى نامحسوس است، مي شود.نتيجه گيرىالف) خصوصيات «من»:1- فرمانروا بر انديشه و تفكر است و فهم و اختيار دارد.2- وحدت حقيقى مستمر دارد.3- مقايسهگر ميان تصورات و قاضى بين آنها است (مانند ترجيح يك فكر و يا تصحيح يك انديشه كه از آنِ اوست).ب) خصوصيات «افعال من» چه در درون و چه در بيرون:1- همه معلول من هستند.2- متكثّر و از هم مستقل هستند و هر لحظه تغييرپذيرند.3- مورد مقايسهاند، نه مقايسه كننده. هيوم، «افعال من» كه معلول من است را به عنوان مصداق من ـ يعنى مصداق فاعل انديشه ـ گرفته است. اما دكارت، خود «من» را به عنوان مصداق «من» گرفته است و «افعال من» را به عنوان «افعال من» و معلول «من» گرفته است. نتيجه اين كه نظريه هيوم متناقض است و نظريه دكارت در اينجا صحيح است.
سيد محمد رضا علوي سرشكي
[1]- هيوم در نظريه خود سر در گم است كه چگونه ممكن است «من واحد حقيقى»، همانمجموعه تصورات و تصميمات متمايز از هم باشم، آنجا كه مىگويد: «همه اميدها بر باد مىرود، آنگاه كه به تبيين مبادى مىرسم كه ادراكات متوالى، ما را در انديشه يا آگاهىمان به هم يگانه مىسازد».«من از كشف نظريهاى كه مرا در اين باب خرسند كند، ناتوانم. كوتاه سخن اين كه دو مبدأ وجود دارند كه من نمىتوانم با هم سازگارشان كنم و مرا نمىرسد كه هيچ كدام را وا نهم. اين دو مبدأ عبارتاند از:1- همه ادراكات ما وجودهاى متمايز از هم هستند.2- ذهن هرگز رابطه واقعى ميان وجودهاى متمايز را ادراك نمىكند».ر.ك: كاپلستون، تاريخ فلسفه، فصل هيوم