Home / دسته بندی نشده / نقدي بر نظام جهاني

نقدي بر نظام جهاني

نقدي بر نظام جهانی

1- در نظام سياسي جهان

2- نظام  اقتصادي جهان

3- نظام  فرهنگي حاكم بر روابط جهاني

تاليف: سيد محمدرضا علوي سرشكي

فهرست مطالب

مقدمه:………………………………………………………………………. 7

آسيب شناسي نظام جهاني:…………………………………………….. 11

1- نظام سياسي حاكم بر جهان………………………………… 15

حقوق بين الملل عقلي و سازمان ملل:………………………… 19

تاريخچه و ماهيت سازمان ملل متحد……………………… 25

2- نظام اقتصاد جهاني…………………………………………. 43

3- نظام فرهنگي مسلط بر روابط جهاني:…………………… 59

الف- خودخواهي، مهمترين انگيزه رفتاري……………………… 67

ب- قدرتهاي كنترل كننده آن:……………………………………. 69

الف: حكومت……………………………………………………. 70

ب: فرهنگ………………………………………………………. 71

راسل، درباره انگيزه حاكمان…………………………. 77

ماركوزه و فرهنگ پوزيتيويسمي…………………………. 83

ماكس وبر آلماني 1929-1864 – پوزيتيويست………… 90

نقد و بررسي ما، درباره گفتههاي فوق ماكس وبر:…. 94

هربرت ماركوزه در نقد بر پوزيتيويسم…………………… 96

زبان آمار:…………………………………………………. 110

ديدگاه زيگموند فرويد:……………………………………. 121

أيده غايت زندگي، بازبسته به نظام ديني است: 124

توضيح ما بر گفتار فرويد:………………………. 125

هدف رفتار و راه حلها نزد فرويد:……………. 126

دين الهي و اعتقاد به بهشت، نزد فرويد، وسيلهاي قوي آرامش بخش است 132

اگوست كنت: نياز ضروري بشر به دين و روحانيت 132

ديدگاه پيربايل فرانسوي………………………………….. 136

نقد ما بر پيربايل و فوئرباخ:…………………………….. 137

دين و مذهب واقعاً الهي…………………………………….. 157

مقدمه:

فيلسوفان از قديم تا به امروز، همگي بر  اهميت اين انگيزه خودخواهي و غلبه آن، در زندگي غالب افراد انساني تأكيد  كرده است حال در اين انگيزه خودخواهي، فرد انساني، بيشتر طالب لذت باشد  تا طالب آرامش و يا قدرت و يا غير اينها در اين فرق نميكند كه همه نوعي از  خودخواهي است.

و فليسوفان نيز چه آنانكه غريزه خودخواهي  را تنها غريزه عمل بشري ميدانند يا آنانكه در كنار غريزه خودخواهي، عقل  عملي و وجدان را انگيزه خيرخواهانه قرار ميدهند اما همگي در قدرت و  غلبه غريزه خودخواهي تأكيد ميكنند.

گرچه افراد انساني نيز در انتخابشان،  متفاوتاند بعضي تنها دنبال غريزه خودخواهي ميروند و بعضي در كنار غريزه  خودخواهي، براي عقل عملي نيز اهميتي به سزا قائلند و تا جائي از غريزه  خودخواهي پيروي ميكنند كه به منافع ديگران ضرر نزند و وجدان عملي را  مكدر نكند تا برسد به انبياء الهي كه مهمترين انگيزه آنها، همان انگيزه  خيرخواهانه است و انگيزه خودخواهانه، تنها در جائي است كه رفتار  خودخواهانه، مصداقي از خير و نيكوكاري باشد.

اما عموم بشر، دنبال انگيزه خودخواهانه  هستند همچنانكه نفعگرايان خوشبين مانند ذيمقراطيس و ارسطو و اپيكور و  بنتام و غيره بر آن تاكيد ميكنند و به لزوم وضع قانون كه منافع جمع را حفظ  كند و مانع خودخواهي متجاوزانه باشد و تشكيل حكومت براي اجراي قانون و  عدالت تاكيد ميكنند در حاليكه بدبينان همچون هابز در صورت نبود حكومت و  قانون را حالت جنگ ميدانند.

هيوم در كتاب مبادي اخلاقاش مينويسد اگر  بشر فراست و عقل كافي براي تجاوز نكردن به حقوق طبيعي ديگران را داشت  ديگر هيچ نيازي به وضع قانون و تشكيل حكومت و جامعه سياسي نبود.

هيوم[1]:

اگر هر انساني فراست كافي براي درك مصلحت  مهمي كه او را به ماندن در تبعيت منظم از مصلحت عمومي و آينده نگري، در  مقابل با فريب لذت و سودمندي زودگذر كنوني، برخوردار بود؛

هرگز چيزي بنام حكومت يا جامعه سياسي، وجود  نداشت؛ بلكه هر فردي سر به فرمان آزادي طبيعياش بود، و در صلح و صفا و  سازگاري كامل با ديگران بسر ميبرد.

جايي كه عدالت طبيعي، في نفسه، مانعي تمام عيار باشد، چه نيازي به قوانين وضعي است؟

عمده و يا همه فيلسوفان بر اينكه عقل و  فراست و انگيزه حق خواهانه و خيرخواهانه بشرها براي اجراي عدالت و مراعات  حقوق ديگران، كافي نيست و در نتيجه نياز به حكومت است تا عدالت را درباره  انسانها اجباري و اجراء كند اتفاق نظر دارند و فلسفه تشكيل حكومت را همان  نبود انگيزه دروني كافي براي اجراي عدالت در بشرها، دانستهاند؛

اما از اين نكته بيشتر غفلت كردهاند كه  حاكمان كه مدعي اجراي عدالت هستند نيز از نوع بشر ميباشد چگونه  ميتوان به اجراي عدالت در آنها، اطمينان كرد تا آنكه آنها، مجري عدالت در  ساير بشرها باشند پس از قرنها، ظلم و تجاوز امپراطوران و شاهان بر آنها،  به فكر اين افتادند تا با تشكيل حكومتهاي انتخابي مادام العمر و يا  براي چند سالي معدود و محدود، مانع طغيان حاكمان و تجاوز به حقوق آنان  شوند تا طاغيان و ياغيان به مردم را از تصاحب قدرت و حكومت دور كنند و در  اين جهت نيز اندكي، موفق هم شدند؛

اما گرفتار چاپلوسان و منافقان شدند كه در  ظاهر منافع ملت را به سينه ميزدند اما در باطن با هر سرمايهدار و صاحب  نفوذي براي تصاحب قدرت و سوء استفاده از آن، به نفع خود و يا به نفع حاميان  و گروه خود، اقدام ميكردند و در جائي كه به نفعشان بود در ظاهر به ادعاي  نفع مردم، ولي در باطن، به نفع سرمايه سرمايهداران و صاحبنفوذان به  جنگ و صلح، اقدام ميكردند و جنگهاي اول و دوم جهاني را همين حكومتهاي  انتخابي چپ و راست و ميانه به راه انداختند كه در تاريخ بشر، بيسابقه است  در حيف و ميل بيتالمال و نابودي بشرها و شهرها و روستاهاي آنها به حد يك  فاجعه بينظير جهاني است.

آسيب شناسي نظام جهاني

الف: اول آسيب شناسي:

آنچه در مرحله، نخست بايد مورد توجه قرار  گيرد آسيبشناس است يعني اينكه سرچشمه و سرسلسله علل اين نابسامانيها و  تجاوزات و ظلمها و چالشها و بدبختيهاي بشري در سطح جهاني، چيست و كدام  است و اينكه چند عدد و چندگونه است؟

به عبارت ديگر و روشنتر، سرچشمه بدبختيهاي بشر آيا در نظام جهاني

1- در نظام بشري است و يا در

2- رهبران بشري است كه در ظاهر با مردم و در باطن با سرمايهداران بزرگ و صهيونيستهاي جنايتكار، همكاري ميكنند.

3- يا اينكه در نظام فرهنگي است و خود مردم  مقصرند زيرا مثلاً نسبت به همديگر و نظام و مشكلات اجتماعي و جهاني هم،  بيتفاوتند و هر كس تنها، دنبال منافع شخصي خودش است و غالباً فرهنگ  انسانگرائي و انساندوستي و حفظ حرمت و منافع ديگران را ندارند.

پاسخ اين سؤالهاي سهگانه ميتواند يكي از  اين سه چيز باشد و يا دو تا از آنها و يا آنكه همه آن سهتا، عامل بدبختي  بشراند و اينك در جهان هم، آن عوامل سهگانه با هم جمع شده است.

ب- حال در مرحله دوم بايد شفافتر  صحبت كنيم و در هر كدام از اين آسيبهاي سهگانه جامعه بشري، به دنبال  علل و مصاديق جزئيتر هر كدام از اينها باشم و سپس

ج- در مرحله سوم در صدد پيدا كردن راه حلهاي جامع، براي رفع هر كدام از آن مشكلات، گشت و آنرا پيدا كرد و عملي ساخت.

همچنانكه يك ساختمان معيوب كه براي سكونت چندان مناسب نيست ممكن است عيباش

1- در نقشهاش باشد و ممكن است عيباش

2- در مصالح ضعيف و سستش باشد و ممكن است عيباش

3- در ناشي بودن و نالايق بودن معمار و بناءاش باشد.

نابساماني هر جامعهاي و بالاخص جامعه  جهاني نيز از اين سه جهت، خارج نيست و اصلاح كامل هر جامعهاي به اصلاح  همه اين جهات سهگانه، بستگي دارد و بالاخص به اصلاح جامعه جهاني:

1- نظام ناصالح.

2- رهبران ناصالح.

3- مردم خودخواه افراطي و فاقد تربيت و فرهنگ مناسب

نظام سياسي جهان

ساختمان سازمان ملل در نيويورك ايالات متحده آمريكا

شوراي به اصطلاح امنيت

سازمان ملل:

اگر اصول قراردادهاي تاسيس سازمان ملل، بر  اساس حقوق طبيعي برابري انسانها، استوار باشد عقلاً اعتبار دارد لكن  تبعيض موجود در منشور آن، ميان ابرقدرتها و ديگران، ناقض حقوق طبيعي  انسانها در برابري آنها است و اگر اصول قراردادهاي تاسيس سازمان ملل، بر  اساس حقوق طبيعي انسانها نباشد بلكه بر اساس آزادي مطلق انسانها بجز آنچه  خودشان بر آن، قرارداد ميكنند باشد كه اكنون چنين هست، عقلاً هيچ اعتباري  ندارد.

حقوق طبيعي و عقلي و سازمان ملل يا تناقض در منشور سازمان ملل:

مهمترين اصل در حقوق بينالملل واقعي باز  اصل عدالت و مراعات حقوق طبيعي بشر است هيچ دولتي، و حتي هيچ ملتي، حق  تجاوز به حقوق طبيعي ديگران و يا به حقوق وضعي در چهارچوب عدالت (= در  چهارچوب حقوق طبيعي) را ندارد.

حتي هيچ ملتي به اسم منافع ملي و غيره هم، حق ندارد به ساير ملتها، ظلم كند.

و حتي حق ندارد به اتحاديههاي امنيتي و  اقتصادي كه موجب تجاوز به حقوق ديگران است، بپيوندد و يا امنيت آنان را  مورد تهديد ظالمانه قرار دهد.

طبق حقوق طبيعي، هيچكس و هيچ ملت و دولتي،  حق ندارد با ديگري به اين عنوان متحد شود كه هر كه با تو مخالفت كرد و يا  جنگيد من هم با او ميجنگم مگر آنكه شرط كند اگر جنگ با او، بر اساس عدالت  بود با او ميجنگم و اتحاديههايي كه فعلاً در جهان هست، بدون وجود چنين  شرطي، همه ظالمانه است و چنين اتحادهايي، طبق حقوق طبيعي و عقلي،  هيچگونه حقي را عقلاً براي طرفين، ايجاد نميكند و هيچ الزام حقوقي، عقلاً  به مراعات آنها نيست.

سازمان ملل:

متأسفانه نظام سازمان ملل نيز بر تبعيض  ظالمانه، بنا شده كه در آن حقوق طبيعي و حقوق متساوي ملتها، مراعات  نشده است. حق وتو كه براي قدرتمندين كشورهاي جهان، داده شده است طبق حقوق  طبيعي، ناحق است و حق نيست. همچنين عضويت دائمي اين كشورها در شوراي  امنيت زيرا اين تبعيض با حقوق طبيعي و تساوي حقوقي ملتهاي جهان و  تساوي و برابري همه، منافات دارد و با حقوق طبيعي بشر، متناقض است اگر  ظلمي، ممكن است بشود هميشه از طرف قوي به ضعيف ميشود و قانون و حكومت  هميشه براي جلوگيري ظلم قويترها بر ضعيفترها است و نظام و حكومتي كه  قويترها را بر رأس قدرت باقي بگذارد تنها همان قانون جنگل و حكومت  درندگان و ستمگران است (نه قانون عدالت.)

زيرا اين امتيازات كه در منشور سازمان ملل و  اركان آن و حق وتو، به دولتهاي امريكا و انگليس و فرانسه و چين و  روسيه داده شده اما به بقيه مردم جهان داده نشده چرا؟ با آنكه مردم جهان،  همه در حقوق طبيعي و حقوق بينالمللي مبتني بر حقوق طبيعي برابرند حتي در  ميان مردم قاره امريكا تنها به دولت ايالات متحده داده شده اما به ساير  دولتهاي امريكايي داده نشده چرا؟ آيا اين يك تبعيض ظالمانه روشن نيست آن  هم به ابرقدرتها داده شده چون بيش از همه، ميتوانند به ديگران تجاوز  كنند و امنيت جهاني را بر هم بزنند هم خودشان و هم توسط كشورهاي وابسته  بخودشان.

بنابراين، اگر ابرقدرتها براي هميشه از  شوراي امنيت اخراج گردند و يا تمام امتيازاتشان در سازمان ملل، لغو گردد،  عين عدالت است چه رسد به اينكه آنها در شوراي امنيت براي هميشه بمانند و  نيز حق وتو داشته باشند و هم عضويت در سازمان ملل و اصلاحات در آن، مشروط  به اجازه آنها باشد و كه همين شرط كه اصلاحات سازمان ملل، مشروط به  امضاي آنها است و هرگز آنها به نفع ملتهاي ديگر و به ضرر خودشان، امضاء  نميكنند، اصلاح سازمان ملل را ناممكن كرده است و لذا، اميد به اصلاح  سازمان ملل، تفكري احمقانه و نامعقول است.

قبول يك چنين نظام ظالمانهاي از طرف  دولتهاي عضو، هرگز مشروعيتي عقلاً به آن، نميدهد زيرا ظلم و تجاوز به  حقوق طبيعي بشر و ملتها، هرگز عقلاً مشروعيت نمييابد و تمام  بدبختيهاي بشر از وجود چنين نظامهايي ظالمانه و اتحاديههاي ظالمانه  است كه بر جهان كنوني، مسلط است و تا نظام ظالمانه بينالمللي، عوض نشود  و عادلانه نشود همچنان جهان گرفتار، ناامني و فقر و بيعدالتي است و شعار  عدالت از طرف اين نظامهاي بينالملل ظالمانه براي خاموش كردن صداي  عدالت است و در نطفه، خفه كردن آن است.

اصول زيربنايي مسئوليتهاي بينالمللي فعلي

اما ظاهراً سازمانهاي فعلي جهاني بر اصل  عدالت واقعي و اصول حقوق طبيعي، برپا نشدهاند بلكه با ديدي پيوزيتيوستي  بر اصل آزادي مطلق دولتها، مگر آنكه خودشان در موردي يا در سازماني،  اصولي را پذيرفته باشند، قرار دارد و لذا تنها، بر اين قراردادهايي كه  خودشان پذيرفتهاند، صحه ميگذارند.

طرفداران حقوق طبيعي چنين زيربنايي را  يعني اينكه براي هر كشوري قطع نظر از قبول خودش، آزادي مطلق قائل باشند  را موجب هرج و مرج و ناامني و بيعدالتي جهاني ميدانند. علاوه بر آنكه اگر  حقوق طبيعي را نپذيريم لزوم وفاي به قرارداد هم ميان دول، زير سؤال  ميرود زيرا قراردادي دانستن لزوم وفاي بعهد، مستلزم تسلسل و دور محال  است و لزوم وفاي بعهد نميتواند خود ساخته يك قرارداد باشد بلكه حكمي عقلي  است و پيش فرض قراردادها است چنانچه توضيحاش گذشت.

يعني اعتبار قرارداد و لزوم وفاي به آن،  يك حقوق طبيعي و قانون عقلي است همين كه قراردادي، انجام گرفت عقل به  لزوم و وفاي به آن، حكم ميكند. اينك عين عبارت اعتراضآميز دل. وكيو در  كتاب معروفش (بنام فلسفه حقوق در فصل ضرورت و مبناي رابطه همزيستي  مسالمتآميز دول)، به اصل فعلي مسئوليتهاي بينالمللي:

ژرژ دل وكيو، استاد فلسفه حقوق در دانشگاه رم:

حتي به وسيله موافقت نامهها، نميتوان[2] شرايطي را كه مرز غيرقابل عبورند – يعني اعتبار هر قراردادي منوط به رعايت آن قراردادها است- تغيير داد و يا جابجا كرد؛[3][4]

….. محدود ساختن تعهدات بينالمللي يك  دولت به آنچه رسماً الحاق خود را به آن اعلام داشته، معنايي جز- محروم  ساختن نظام حقوقي از هرگونه اساس عقلي و رها كردن بالقوه دنياي متمدن به  چنگال خودسريها و هرج و مرج- نميدهد.[5]

آقاي دل. وكيو به اين گفته در تعريف  حاكميت ملي دولتها كه ميگويند هر دولتي مادامي كه هيچ قراردادي را با  كشورهاي ديگر امضا نكرده آزادي مطلق دارد كه حتي به حقوق طبيعي آنها تجاوز  كند را گفتاري عقب مانده و ارتجاعي دانسته و ميگويد فلاسفه مدتها است كه  تضاد ميان آزادي و قانون را بدين صورت حل كردهاند كه آزادي، تا محدوده  حقوق طبيعي، معني ميدهد و معقول است و حاكميت در محدوده حقوق طبيعي و  عدالت طبيعي، معقول و عقلاً قابل قبول است. اما حق حاكميت بمعني آزادي  نامحدود حتي آزادي در تجاوز به ديگران، معقول نيست و معني ندارد.

ژرژ دل وكيو:

اگر اين نظر (يعني قبول محدوديت فوق) نتيجه  قهري مفهوم جديد حق حاكميت باشد حق اين است كه خود مفهوم مزبور، كنار  گذارده شود ولي در حقيقت مطلب به كلي غير از اين است.

مدتها است كه فلاسفه، تضاد ظاهري موجود بين  آزادي و تبعيت از قانون را پشت سر گذاردهاند تنها وجدانهاي سطحي، ممكن  است گمان ببرند كه آزادي واقعي در امكان تجاوز به همه قوانين است. حقيقت  دقيقاً برعكس اين است. تنها در پرتو اطاعت از قوانين طبيعي است كه آزادي  ما، واقعاً تأمين ميشود.[6]

…. اصل عقلي حقوق طبيعي لحاظ ميشود.

تاريخچه و ماهيت سازمان ملل متحد:

(اما واقع امر اين است كه) اولين قدم آن،  توسط انگليس در لندن با تعدادي از كشورهاي دوستاش در تاريخ 12- ژوئن-  1941 در كاخ سنت جيمز گرفته شد و به اعلاميه بين المتحدين ناميده شد.

دو ماه بعد رئيس جمهور امريكا  روزولت و  نخست وزير انگليس چرچيل در ناوي در درياي اتلانتيك اميدواري كردند كه  نظامي جهاني تأسيس شود و در منشوري اعلان كردند اين منشور معروف به منشور  اتلانتيك شد.

تقريباً يكسال بعد يعني در سال 1942  نمايندگان بيست و شش كشوري كه عليه آلمان نازي ميجنگيدند در واشنگتن  (ايالات متحده امريكا)، اعلاميهاي را در همين باره امضا كردند كه به  اعلاميه ملل متحد ناميده شد.

باز تقريباً يكسال بعد يعني سال 1943  نمايندگان انگليس و امريكا و شوروي و چين در جلساتي در مسكو و در تهران،  با تظاهر به مشروع جلوهدادن اين سازمان ملل تبعيضآميز (به نفع خودشان)،  بر لزوم تأسيس سازماني بينالمللي كه براساس حاكميت برابر كشورها براي  حفظ صلح و امنيت جهاني در اسرع وقت تأسيس شود، اظهار تمايل كردند.

امّا اولين گام اجرايي آن، در يكسال بعد  يعني در سال 1944 در واشنگتن ايالات متحده امريكا، در كاخ معروف به  دامبارتن اوكس، ميان امريكا و شوروي و انگليس در مرحله اول و در مرحله  دومين ميان انگليس، امريكا و چين تشكيل شد يعني ميان ابرقدرتهاي جهان  آن روز و تمام چگونگي سازمان ملل متحد و اهداف و اصول و اركان آن را، اين  ابرقدرتهاي آن روز، نوشتند و ماهيت سازمان ملل را با تظاهر به نام هدف  صلح و امنيت جهاني ولي در باطن براساس حاكميت خودشان بر ساير ملل، بنا  نهادند و با قراردادن امتيازات زيادي براي خود، برابري حاكميت ملتها را،  نقض كردند و پيشنهاد كردند سال بعد يعني سال 1945 در سانفرانسيسكو ايالات  متحده امريكا، بامضاي دوستانشان برسد.

در نتيجه در سال 1945 نمايندگان پنجاه كشور  از دوستان چهار ابرقدرتهاي آن روز جهان يعني پيروان و دوستان امريكا،  انگليس و شوروي و چين آن را امضا كردند و به كنفرانس سانفرانسيسكو معروف  شد. و رياست جلسات آن، هم با همان ابرقدرتها به نوبت انگليس، امريكا،  چين و شوروي بود.[7]

تحليل:

در نتيجه تاسيس اين سازمان ملل متحد بر اساس  تبعيض ظالمانه، ماهيتاً از تأمين امنيت و صلح جهاني و عدالت، عاجز است.  چون حفظ امنيت و صلح و عدالت را به ابرقدرتهايي در شوراي امنيت، سپرده  است، كه خودشان، بزرگترين متجاوزان و ناامن كنندگان و ستمگران جهاناند.

در منشور[8] متناقض سازمان ملل متحد آمده است كه؛ عضو گرفتن جديد و يا اخراج و تعليق  بعضي از اعضا را با اجازه ابرقدرتهاي پنجگانه، قرار داده، بطوري كه رأي  اكثريت مجمع و حتي رأي دو سوم مجمع بدون اجازه ابرقدرتها، تأثير نهايي خود  را ندارد.

و نيز در مهمترين ركن سازمان ملل يعني ركن  شوراي امنيت كه اجراي هدف سازمان ملل يعني حفظ صلح و امنيت جهاني را  بعهده دارد، ابر قدرتها طبق ماده 23 عضو دائمي آن هستند.

و در ماده 27 در اين مهمترين ركن سازمان  ملل يعني شوراي امنيت باز ابرقدرتها از حق وتو برخوردارند، حال از طرفي  با توجه به اينكه شوراي امنيت، مسئول اجرا هدف سازمان ملل است يعني حفظ  امنيت جهاني با دادن چنين امتيازاتي به ابرقدرتها، جهان بنفع  ابرقدرتها امن و براي ساير كشورها در مقابل تحريكات آشوبگرانه  ابرقدرتها، ناامن ميشود يعني ابرقدرتها ميتوانند هر كشور دوستي را بر  عليه هر كشور ديگر كه زير نفوذشان نميرود، بطور پنهاني تحريك به جنگ كنند و  در صورت شكايت كشور مورد تجاوز قرار گرفته، ابر قدرتها، ميتوانند هر  حكم شوراي امنيت را كه بخواهند عليه آن متجاوز، صادر كند وتو كنند و  پيوسته در تاريخ سازمان ملل، چنين رويه ظالمانهاي در شوراي امنيت،  جاري بوده و هست مثل استفاده از حق وتو امريكا در تجاوزات اسرائيل به  مسلمانان و حتي اگر كشور متجاوز به تحريك آنها تجاوز، نكرده باشد تنها همين  كه كشور متجاوز دوست وفادار ابرقدرتي باشد آن ابرقدرت، بنفع دوستاش وتو  ميكند و يا حتي اگر متجاوز، يك از اين ابرقدرتها باشد ابرقدرت دوستاش  بنفع او وتو ميكند.

امتياز ديگري را كه ابرقدرتها بنفع خود  عليه ساير كشورها در منشور سازمان ملل، بخود دادند ماده 46 و 47 منشور  سازمان ملل است كه ابر قدرتها، ستاد نظامي سازمان ملل را بدست خود گرفتند  يعني روساي ستاد نظامي در سازمان ملل، از رئيسهاي ستادهاي نظامي اين پنج  ابرقدرت تشكيل ميشود (نه از ساير ملل) تا ابر قدرتها، به راحتي بتوانند  ساير ملتها و دولتها را كه زير نفوذشان نميروند سركوب كنند (و اين نيز  با برابري حاكميت كشورها كه در مواد يك و دو كه در منشور سازمان ملل، به  دروغ شعار صلح و عدالت و برابري حاكميت همه ملتها قرار گرفته بود را نقض  ميكند.)

البته در آخر ماه 27 نوشته شده كه كشوري كه  در همان پرونده متجاوز است در آن مورد حق رأي ندارد لكن اين هم در عمل  فايدهاي ندارد، يك شعار است و فايدهاي براي حفظ صلح ندارد زيرا در  تحريكات ابرقدرتها ساير كشورها را به تجاوز، هرگز در شوراي امنيت،  ابرقدرت تحريك كننده را متجاوز نميشناسد و يا لااقل تحريكات پنهانياش  به اثبات نميتواند برسد در نتيجه متجاوز شناخته نميشود و ميتواند بنفع  كشور دوستاش كه تجاوز كرده است از حق وتو استفاده كند مثل استفاده حق وتو  امريكا، راجع به تجاوزات اسرائيل و يا استفاده ابرقدرتهاي پيمانهاي ناتو و  ورشو در مقابل تجاوزات دوستانشان و… كه تعداد آنها بسيار است و در اين  مختصر نميگنجد و به اين خاطر، هميشه، ميان دوستان غرب و شرق چنين جنگهاي  ادامه داشته است.

مهمتر از همه، اينكه در منشور سازمان ملل  كه رهبري كميته نظامي به ابرقدرتهاي پنجگانه، سپرده شده است در نتيجه  وقتي تجاوزي ميان خود اين ابرقدرتهاي پنجگانه رخ دهد ديگر ستاد، قادر به  جلوگيري از جنگ جهاني نيست همچون نزاع امريكا و شوروي در مورد كوبا در سال  1961 كه جهان را در خطر يك جنگ جهاني قرار داد و اگر طرف شوروي از تصميماش  در فرستادن نيرو به كوبا، منصرف نميشد جنگ جهاني سوم و نابودي جهان، حتمي  بود يعني سازمان ملل و شوراي امنيت، در منشوراش با دادن چنين  امتيازاتي به ابرقدرتها، ديگر قادر نيست مانع جنگ جهاني سوم شود و عدم  وقوع خطر جنگ جهاني سوم را تضمين كند و حتي با دادن چنين امتيازاتي به  آنها، قادر نيست مقدمه امنيت جهاني يعني خلع سلاح عمومي و بالاخص خلع  سلاح ابرقدرتها را از داشتن بمب اتم را عملي كند كه داشتن ابرقدرتها چنين  نيروي وحشتزايي را براي هيچ كشوري در جهان امنيت باقي نميماند و  ابرقدرتها با وعده خلع سلاح هميشه بازي كردهاند و بازي ميكنند. و سازمان  ملل، هيچ قدرتي براي اجبار كردن آنان به خلع سلاح ندارد و اگر هم تصميم  بگيرد ضامن اجرايي ندارد.

نتيجه: با توضيحي كه گذشت كاملاً  روشن شد كه سازمان ملل با ساختاري كه دارد و منشور متناقض الموادي كه  دارد و امتيازاتي كه در آن براي ابرقدرتهاي پنجگانه، قرار داده است از  حفظ امنيت جهاني، عاجز است. بلكه سازمان ملل و شوراي امنيت، موجب نا امني  در جهان نيز توسط، ابرقدرتها است.

سازمان ملل متحد نه ميتواند امنيت و صلح  و عدالت را در جهان تأمين كند و نه قابل اصلاح است و براي رسيدن به  صلح و امنيت و عدالت جهاني، هيچ راهي جز كنار زدن آن و ايجاد يك نظام  عادلانه جهاني به دست كشورهاي غير متعهد يا مردم جهان، باقي نمانده است.

شايد كسي به اين فكر بيفتد كه بجاي كنار  گذاردن اين سازمان بزرگ كه كنار زدن آن به اين راحتيها هم نيست چه بهتر  است آن را اصلاح كنيم لكن اگر منشور سازمان ملل را بيشتر مطالعه كند متوجه  جواب اين فكر هم ميشود كه اين سازمان ملل با داشتن چنين منشوري، قابل  اصلاح نيست چون گفتيم تمام ناتواني و ظالمانه بودن سازمان ملل بخاطر  امتيازاتي است كه در منشور سازمان ملل به ابرقدرتهاي پنجگانه داده شده است  و برداشتن چنين امتيازاتي از منشور ممكن نيست زيرا در همين منشور در ماده  108 صد و هشت  آمده است كه هرگونه اصلاح را به اجازه ابرقدرتها مشروط  كرده است يعني به اجازه اعضا دائمي شوراي امنيت و هرگز ابرقدرتها، اجازه  برداشتن امتيازاتشان از منشور سازمان ملل را نميدهند.

در نتيجه اصلاح منشور سازمان ملل بطوري كه  بتواند امتيازات ابرقدرتها را بردارد و امنيت و صلح جهاني و عدالت جهاني  را تضمين كند، ممكن نيست يعني محال است.

و نيز روشن ميشود كه هدف واقعي ابرقدرتهاي  پنجگانه از تدوين چنين منشوري و تأسيس چنين سازماني بجز حفظ سلطه و  برتري خودشان بر جهان، چيز ديگري نبوده است و آوردن شعار برابري حاكميت  كشورهاي امضا كننده در اول منشور، تنها بهانهاي براي امضا ظاهراً بدون  خجالت دولتهاي مزدورشان بوده است.

و نبايد هم از رهبران بشري بيدين جهان كه  حتي خوبي ذاتي عدالت را قبول ندارند و آنرا خرافه ميدانند، انتظار چيزي  بيش از خودخواهي و قدرتطلبي را داشت.

راسل[9] 1970  1872 ناقد نظام سياسي بشري است Russell, Bertrand

راسل در كتابش ميگويد تنها انگيزهاي  كه ميتواند تمام رفتارهاي دولتها را براساس آن تحليل كرد قدرت طلبي  است. يعني تحصيل قدرت و حفظ و توسعه آن به هر صورت.

راسل:

اگر غريزه قدرت طلبي هم يگانه عامل و محرك  اصلي در تحولات اجتماعي فرض شود مسلماً خالي از اشتباه نخواهد بود ولي چنين  اشتباهي، ما را در جستجوي قوانين علوم اجتماعي به گمراهي سوق نميدهد.

زيرا غريزه قدرت طلبي، مهمترين احساسي است كه با ضوابط آن، كاملاً ميتوان تحولات اجتماعي را مورد ارزيابي قرار داد.

فقط با كشف اين رمز كه قدرت طلبي، عامل  تعيين كننده فعاليتهاي مهم اجتماعي است ميتوان طومار تاريخ تحولات بشري  از باستان تا معاصر را توجيه و تفسير نمود.[10]

تعارض قدرتهاي بزرگ همواره وجود داشته جز اينكه تكنيك بر عظمت اين كشورها و قدرت تخريبي جنگ افزوده است.[11]

راسل در كتاب معروفش آيا بشر آيندهاي هم دارد در اول فصل يازدهم: (در مسئله نزاع امريكا و شوروي بر سر مسئله كوبا) (1961) مينويسد:

اينك مهمترين مسئلهاي كه در برابر جهان قرار دارد بدين قرار است:

آيا از راه جنگ ميتوان چيزي به دست آورد كه مورد پسند كسي باشد؟

كندي (رئيس جمهور آن وقت امريكا) و خروشچف (نخست وزير آن وقت شوروي) ميگويند آري.

اما مرداني كه از سلامت نفس، برخوردارند ميگويند نه.

اگر اين دو نفر (كندي و خروشچف) را قادر به  تخمين احتمالات عقلاني بدانيم ناگزير به اين نتيجه ميرسيم كه هر دو نفر بر  اين امر كه وقت خاتمه دادن بوجود بشر، رسيده است اتفاق نظر دارند.

خردمندان و پيامبران بيهوده و عبث بودن  ستيز و مناقشه را موعظه كردهاند و اگر ما بگفتار آنان گوش فرا دهيم به  خوشبختي نوي، دست خواهيم يافت.[12]

ژرژ دل. وكيو[13] استاد فلسفه حقوق دانشگاه رم:

بعد از جنگ جهاني دوم، تلاشهايي شد تا بين  دولتها، يك سازمان جديد و محكمتر به وجود آيد (سازمان ملل متحد)، ولي اين  سازمان نيز خالي از عيب و نقص نبود و اين امر، در همان منشور تشكيلاش  به چشم ميخورد؛

روي همين اصل، در مورد موفقيّت واقعياش، ترديد ايجاد شد.[14]

(يعني منشور سازمان ملل بر اساس  قدرتطلبي بيشتر ابرقدرتهاي جهان، تاسيس شد نه بر اساس حقوق طبيعي در  برابري انسانها با يكديگر)

سرمايداران بزرگ غربي اسلحهساز، با به پا كردن جنگها توسط حكومتهاي مزدورشان، سود كلاني ميبرند

حكومت مردمي و انقلابي يمن چون وابسته به  هيچكدام از ابرقدرتهاي پنجگانه نيست مورد تهاجم حكومت پادشاهي و  استبدادي وابسته به آمريكا، قرار گرفت و شوراي امنيت در نخستين روزهاي  تهاجم، عربستان متجاوز را محكوم نكرد بلكه حكومت مردمي و مورد تجاوز و  مظلوم يمن را محكوم كرد با وجودي كه مناطق مسكوني، توسط عربستان بمباران  ميشد.

يعني شوراي امنيت بمباران زن و كودك و مردم بيگناه در خانههاي مسكوني را توسط هواپيماهاي متجاوز سعودي را محكوم نكرد.

هر دولتي كه با امتيازات ابرقدرتها در سازمان ملل و شوراي امنيت مخالفت نكند در نتيجه به ملت خودش و به جامعه بشريت، خيانت كرده است.

اين امتيازات براي ابرقدرتها، تنها براي  سركوب ملتهاي مظلوم جهان است و عليه امنيت جهاني است و تنها زمينهاي است  براي نا امن كردن جهان به نفع سازندگان سلاح. و شوراي امنيت سازمان ملل  درواقع، شورايي براي نا امن كردن جهان است.

2- نظام اقتصادي جهان

بدون شك نظام حاكم بينالمللي مسلط بر جهان  همان نظام سرمايهداري است كه تنها حافظ منافع شخصي سرمايهداران و سود  بيشتر بردن آنها است، بدون توجه به اكثريت غير سرمايهداري (چه اينها طبقه  فقير جامعه و يا جهان سوم باشند و يا طبقه متوسط جامعه باشند) بالاخص  اينكه سرمايداران بزرگتر، براي شكست دادن سرمايهداران كوچكتر با هم متحد  ميشوند و شركتهاي بزرگ بينالمللي را كه كارتلها و تراستهاي نفتي و يا  اسلحهسازي و يا غير اينها باشد را بوجود ميآورند و سرمايهداران كوچكتر  را از بازار آزاد، خارج كرده و بازار انحصاري را براي خودشان بوجود  ميآورند و با اين كار قيمت را ديگر بازار آزاد، تعيين نميكند و  بازارآزادي نيست تا قيمت را تعيين كند بلكه اين كارتلها و تراستهاي  جهاني هستند كه قيمت را تعيين ميكنند و اين اكثريت نود و نه درصدي مردم  جهان، هستند كه بار هزينه قيمت را بايد بكشند و هيچ نقشي در تعيين قيمت،  ندارند؛

سرمايهداران بزرگ جهان، كه كنترل بازار  جهاني، در انحصار آنها است، براي بالا بردن سود و ثروتشان، هر كاري را  ميكنند با خريد رسانههاي عمومي و خصوصي، تبليغات را به دست خود  ميگيرند و سياستمداراني كه در پنهان قول دهند به نفع آنها، كار كنند را با  دادن هزينه تبليغات آنها، مطيع و گوش به فرمان خودشان ميكنند و دوست  خودشان و دولتهاي كوچكتر ديگر را مزدور خودشان ميكنند.

سرمايداران جهاني، با مزدور كردن دولت  خودشان و ساير دولتها و بالاخص دولتهاي جهان سوم، حتّي بر مجمع سازمان  ملل، مسلط ميشوند و تا بحال، مسلط شدند و هر ظلمي را كه خواستند بر عليه  مردم جهان عملي كردند.

مثلاً براي فروش اسلحه هايشان كه از  تكنولوژي پيشرفته است و وسيله قدرت برتر آنها است خشونت و نزاع ميان  دولتها و ملتها را به راه مياندازند و بلوكهاي متخاصمي را بوجود  ميآورند و آنجا كه به نفعشان باشد دولتهايي را بوجود ميآورند و اگر  دولتي به نفع آنها در سازمان ملل و يا غير آن نباشد آنرا به حيلههاي مختلف  سرنگون ميكنند چه بسا دولتهاي انتخابي مورد علاقه مردم را سرنگون  ميكنند و يا ميكوشند و بالعكس چه بسا، دولتهاي كودتايي همچون صدام حسين و  استبدادي آل سعود را كمك ميكنند تا دولتي را كه مورد علاقهشان نباشد  سرنگون كنند و اگر بتوانند در سرنگوني دولتي كه مورد علاقهشان نيست در  سازمان ملل و شوراي امنيت با متحد شدن با ساير ابر قدرتها و تامين  بعضي از منافع آنها، عليه دولتي مردمي همچون دولت جمهوري اسلامي و يا غير  آن، تحريمهاي اقتصادي و سياسي و حتي اگر بتوانند نظامي، عليهاشان براه  مياندازند.

ستمگرترين دولتها يعني دولتهاي كودتايي و  شاهنشاهي را كه مزدورشان باشند حتي اگر دولتهاي ضد انساني و ناقض حقوق  بشر هم باشند، در تبليغاتشان و در سازمان ملل، دولتي انسان دوست و طرفدار  حقوق بشر، معرفي ميكنند و مردميترين دولتها را كه بنفعشان نباشد،  ديكتاتور و مستبد و جنايت كار و غيره، معرفي ميكنند هرگز شيطان تابحال  در نظام بينالملل، مثل امروز، مسلط نبوده است.

ابرقدرتهاي امپرياليست، اگر صلاح بدانند  نيروهاي تروريستي بينالمللي، توسط مزدورانشان، امثال عربستان سعودي و  غيره بنام طالبان و يا داعش و يا بوكو حرام و يا غير اينها را به راه  مياندازند و در پشت پرده از آنها، حمايت كافي هم ميكنند (و با داشتن  ثروتهاي انحصاري و پولهاي بادآورده)، به آنها پول ميرسانند و بهترين  اسلحه را به آنها ميدهند و اگر اين گروههاي تروريستي بر چاههاي نفت كشور  مورد تهاجمشان همچون عراق و سوريه، مسلط شوند توسط دولتهاي مزدورشان  همچون دولت تركيه، نفت در دست اين تروريستها را خريداري ميكنند و پول  دلار و غيره را به آنها بقدر كافي ميرسانند.

تصاويري كه روسيه، از آسمان تركيه و عراق و  سوريه، گرفته است نشان ميدهد كه اين تريليهاي نفتي، وارد شهر مرزي تركيه  ميشوند و اين تريلي را به نوبت و صف، نفت خود را در تركيه تخليه ميكنند و  سپس در صفي منظم، وارد خاك سوريه و عراق ميشوند تا دوباره اين نفتهاي  دزدي توسط تروريستها را بارگيري كنند؛

فرضاً به اين گزارش روسيه هم كاري نداشته  باشيم چه كسي باور ميكند كه تروريستها، اين تريليهاي نفت خام را به مردم  عادي و بقاليهاي محله و يا سوپرماركتها بفروشند و يا مردم عادي براي  مصرف در بخاريشان از اين نفتهاي خام استفاده كنند يعني هر عاقلي ميداند  كه مقصد حمل اين انبوه تريليهاي نفتي، پالايشگاههاي بزرگ تركيه است و  آنمقداري كه تركيه نياز نداشته باشد به كشورهاي غربي دوستش ترانزيت ميكند؛

چرا آمريكا و غربي كه با ماهوارهها و  اواكسها و هواپيماهاي شناسايي اش شماره ماشين ها را تشخيص ميدهند اين  تريليهاي نفتي و صف بزرگ آنها را نديدهاند و تا بحال هيچ گزارش از آنها،  ندادهاند و يا آنكه ديدهاند ولي چون مخالف دولت ايران و سوريه و عراق  هستند بهمين خاطر تروريستها را ميخواهند پرورش دهند و پيروز كنند و بر  عراق و سوريه و ايران، مسلط كنند و خسارت برسانند، در نتيجه نميگويند كه  نفتكشهاي آنها را توسط ماهوارهها و هواپيماهايش شناساييشان، ميبينند.

ولي چون نزد هر انساني حمايت از تروريست، بد  و زشتاش است براي آنكه مردمشان، متوجه حمايت آنها از تروريستها نشوند  اين ديدههايشان را پنهان ميكنند و حتي به دروغ دولت ايالات متحده آمريكا  و سران غرب پيرو آمريكا، ميگويند مخالف تروريستها هستند و در ظاهر،  تظاهر ميكنند كه بخاطر ريشهكن كردن تروريست ها در اجتماعي (تبليغاتي) با  هم متحد ميشود متحد عليه تروريستها.

اگر واقعاً يك روزي سران آمريكا و غرب  نخواهد تروريستها باشند و حمايت باطنياشان را از تروريستها بر دارند  نفت آنها را نخرند و اسلحه به آنها نرسانند و پول دلار به آنها نرسانند و  غيره، تروريستها، خود بخود، همان روز، نابود ميشوند و يا تا چند روزي  بيشتر نميتوانند باقي بمانند.

و از آنجا كه تروريستهاي بينالمللي را  خود آمريكا و سران غرب پيرو آمريكا ساختهاند و تا بحال هم از آنها در باطن  و پشت پرده حمايت ميكنند توسط دولتهاي مزدورشان همچون آل سعود و تركيه و  قطر و امارات و مامورين امنيتي اين دولتها و مامورين امنيتي خودشان (كه  در اين دولتها به عنوان مشاور حضور دارند) از تعداد كامل همه تروريستها و  حركت و مقاصدشان كاملاً آگاهاند و سران اين گروهكهاي تروريستي، پيوسته  گزارشات امنيتيشان را به مزدوران آمريكا ميدهند سران و متحدين آمريكا، هم  در جريان هستند و لذا در تركيه، مشاهده ميشود كه تروريستها نوعاً تنها  در شهرهايي كه با عراق و سوريه هم مرزند وجود دارند و رفت و آمد ميكنند نه  شهرهاي ديگر تركيه و اگر تروريستهاي آمده از غرب يا آمريكا، به غرب و  آمريكا برگردند دقيقاً و كاملاً مامورين اطلاعاتي و امنيتي سران آمريكا و  غرب از آنها، مطلعاند و اگر تروريستي به آمريكا و يا فرانسه برگردد و  در آنجاها ترور كند و يا انفجاري ايجاد كند، ممكن نيست رهبران درجه يك  آمريكا و فرانسه و غيره، از آمدن آنها و قصدشان، خبر نداشته باشند ولي  ممكن است همانطور كه تريليهاي نفتي سوريه و عراق را بسوي تركيه، ناديده  گرفتند آمدن آنها را هم به كشورشان، ناديده بگيرند و خودشان را بيخبر از  آمدن تروريستها بكشورشان نشان دهند تا مردمشان را از حيلههايشان كه  حامي تروريستها هستند غافل كنند و مردمشان را بيشتر از دست اين  تروريستهاي مسلمان و از اسلام، به وحشت بياندازد و پس از اين حادثهها  در فكر تلافي و انتقام بيشتر از مسلمانان بيافتند و با تبليغاتشان، اسلام  ستيزي به راه بياندازد و مردم آنها هم خيال كنند همه مسلمانان، تروريست  هستند غافل از آنكه اين سران بيدين آمريكا و غرب دنباله رو آمريكا هستند  كه اين تروريستها را بوجود آوردهاند و اينك هم آنها را در پنهان، حمايت  مالي و تسليحاتي ميكنند نفت آنها را ميخريد و اسلحههاي بسيار پيشرفته  به آنها ميدهند اسلحه هايي كه علامت آمريكايي و اسرائيلي بودن و غربي  بودن، روي آنها است حتي روي ماشينهاي تداركاتيشان علامتهاي كارخانه هاي  آمريكا و غرب و اسرائيل هست.

از كم فكري و سادهانديشي است كه بعضي  ميگويند: درست است كه آمريكا و غرب اين تروريستها را بوجود آوردهاند اما  اينك پشيمان شدهاند و كنترلشان از دست آمريكا و غرب، خارج شده و متوجه  بازگشت اين تروريستها، به آمريكا و غرب نشدند در نتيجه تروريستها موفق  شدند در كشور همين هايي كه آنها را بوجود آوردند ترور و انفجار بوجود  آورند؛

اين گفتهها سادهانديشي است اگر آمريكا و  سران غرب متحد با آمريكا، واقعاً پشيمان شدند كه اين گروههاي تروريستي را  بوجود آوردند چرا اينك هم با خريد نفت از آنها و دادن دلارها و بهترين  اسلحه ها به تروريستها، از تروريستها، حمايت باطني ميكنند؛

سقوط دو برج دوقلوي آمريكا

(بايد توجه داشت كه سازمانها و سرويسهاي  اطلاعاتي و امنيتي ابرقدرتهاي جهاني بالاخص آمريكا و انگليس و  دنبالهروانشان بحدي قوي و با تجربه و ابزار پيشرفت مجهزاند و بر امور  جهاني، مسلطاند كه هيچ كاري از دست آنها به در نميرود مزدوران آنها در  جهان سوم همچون عربستان و قطر و تركيه و اردن و غيره تنها عروسكهايي هستند  كه توسط سرويسهاي اطلاعاتي و امنيتي آنها، اداره ميشوند در نتيجه  گروههاي تروريستي همچون طالبان و داعش و بوكو حرام و غيره كه به دست  عربستان و ساير مزدوران ابرقدرت غرب، تاسيس شدهاند پيوسته توسط سرويسهاي  جاسوسيشان و سرويسهاي جاسوسي ابرقدرت غرب، كنترل ميشوند تروريستها، هيچ  ترور و كاري نميكنند كه از ديد سرويسهاي اطلاعاتي و امنيتي آمريكا و  غرب دنبالهرو آمريكا و اسرائيل، پوشيده باشد و سران آمريكا و پيرواناش  از انجام آن، ناراضي باشند و يا كنترل آنها از دست ابرقدرتهاي غربي، خارج  شده باشد اما گاهي سران غرب، صلاح ميدانند كه عملياتي تروريستي را  ناديده بگيرند مثلاً تريليهاي نفتكش تركيه از چاههاي عراق و سوريه كه  به دست داعش و امثال آنها افتاده را و نيز صفهاي طويل اين نفتكشها را  از سوريه به داخل تركيه و اسرائيل و خريد و فروش آنها را به شركتهاي بزرگ  نفتي غرب، ناديده بگيرند و گويا دوربينهاي ماهوارهاي آنها، آنها را  اصلاً نديده است و يا حمله هواپيماهاي بنلادن به برجهاي دوقلو، را ناديده  بگيرند و تظاهر كنند كه از حمله آنها، هيچ خبري نداشتند، (با وجودي كه  سرويس اطلاعاتي آمريكا، يهوديان را آن روز از برجها خارج كرده بودند تا  آنها، آسيب نبينند شبيه انفجار پاريس) تا بيشتر مردمشان را با انجام اين  حادثه ضد انساني به دست بعضي از مسلمانان، از مسلمانان به ترسانند و  دولتشان را آماده براي ورود به جنگ در افغانستان و خاور ميانه كنند، مشابه  سياست شاه كه وقتي ديد در مقابل انقلاب اسلامي تاب نميآورد و مسلمانان  پيرو دين، از سينماي آن وقت متنفراند، شاه توسط مزدوران مخفياش، بطور  مخفي، سينماي آبادان را آتش زد و تمام رسانههاي شاه ايران، آتش زدن آنرا  به گردن طرفداران امام خميني، انداختند و صدها نفر در آنجا زنده زنده  سوختند تا مردم با شنيدن اينكه طرفداران خميني سينما را به اين صورت  دلخراش آتش زدند از دين و خميني بيزار شوند و تا مقدمه يك اعدام دست جمعي  طرفداران خميني آماده شود اما امام خميني كه بلافاصله متوجه توطئه شاه شد  بلافاصله بيزاري خود را از كسانيكه آنجا را آتش زدند اعلان كرد و آنرا  توطئه عوامل شاه انداخت؛

اينك چنين توطئهاي توسط ابرقدرتها در سراسر  جهان در حال انجام است گرچه تروريستهاي وهابي به ظاهر مسلمان با انگيزه  مذهبي و يا هر چه هست، مشغول ترورهايشان هستند اما راهبرانشان كه از طرف  عربستان و تركيه و اردن و قطر و غيره، آنها را تحريك و رهبري ميكنند،  مزدوران واقعي و باطني غرباند كه ارادتشان را به اربابان غربيشان در  حوادث بيشماري، نشان دادهاند و حتي اداره حكومتشان به دست جاسوسان غربي،  انجام ميگيرد خلاصه اينكه، هيچكاري توسط رهبران تروريستها، انجام  نميگيرد مگر آنكه قبلاً به اطلاع سرويسهاي اطلاعاتي آمريكا و اسرائيل  ميرسد و آنها اجازه انجام آنها را ميدهند يعني سرويسهاي اطلاعاتي  آمريكا و انگليس و اسرائيل توسط جاسوسانشان كه در ميان سران تروريستها  هستند، كنترل كامل اين ترورها و محل وقوع و زمان آنها و نحوه عمليات آنها  را از قبل ميدانند حتي هيچ تروريستي از آنها به آمريكا و غرب، سفر نميكند  مگر آنكه قبلاً سرويسهاي اطلاعاتي و امنيتي مربوطه آمريكا و اسرائيل و  غرب از رفتن آنها و هدف آنها و زمان ترور و چگونگي ترور آنها، اطلاع كامل  دارند، اما در جائي كه صلاح ندانند كه مانع آنها شوند، خود را به بيخبري و  نا آگاهي، ميزنند تا از وقوع آن حادثه، همچون سينما ركس آبادان ايران،  بهترين استفاده را عليه مسلمانان بكنند گاهي حتي مانع نميشوند كه در كشور  خودشان چنين ترورهايي بشود تا مردم خودشان خيال كنند كار از دست  حكومتهايشان خارج شده و رهبرانشان بيتقصيراند زيرا مردم عادي، فكر  ميكنند هيچ دولتي نميخواهد در كشور خودش نا امني شود غافل از آنكه اين  رهبران بي دين جهان كه تنها به فكر حفظ قدرت به نفع سرمايداران بزرگ  صهيونيست و غيره، هستند در ظاهر، با مردماند و در باطن، با سرمايداران  بزرگ سازنده سلاحهاي جنگي و سلاحهاي ترور فردي و نيز حكومتهايي هم كه  شكست خود را در پيشرفتهاي انقلاب اسلامي ايران و علاقمندان به ايران،  ميبينند، تمام سعي آنها اين است كه بدبختي بشر را به گردن دين و ايمان  بخدا و قيامت و اسلام به اندازند.

انفجار تروريستي در پاريس

خلاصه اينكه بحث اقتصاد بين الملل و  تراستها و كارتلهاي بين المللي و نظام سياسي بين المللي و  اتحاديههاي أمنيّتي جهاني و نظامهاي سياسي موجود جهاني هم بهمديگر  وابسته است و جدا كردن كامل بحثهاي سياسي جهاني از بحثهاي اقتصاد  جهاني، از هم ناممكن است و لذا ما در اين بحث، كه مربوط به اقتصاد جهاني  بود ناچار وارد بحث امنيتي و سياسي هم شديم در نتيجه از خوانندگان، معذرت  ميخواهيم.

در جهان امروز، تعداد بيشماري از گرسنگي ميميرمند و تعداد بيشماري از پرخوري ميميرند.

و اينك كه بحث نظام سياسي ظالمانه جهان و  نظام اقتصادي ظالمانه جهان، تمام شد – وارد بحث سوم يعني وارد بحث فرهنگ  نظام جهاني موجود ميشويم كه زمينه ساز بقاي نظام ظالمانه جهاني است.

4- نظام فرهنگي مسلط بر روابط جهاني

4- نظام فرهنگ فعلي جهان: (يعني فرهنگي كه بر حاكمان و مديران و آموزشگاهها و غيره، به نفع سركوبگران، حاكم است

مقدمه:

آنچه در اين بخش فرهنگ، مهم است و بايد به  آن توجه كرد اين است كه بايد ديد باورها و فرهنگي كه بر آموزشگاهها و  دانشگاهها و مديران فعلي جهان حاكم و مسلط است، چيست يعني دانشگاهها و  مراكز آموزشي ما و اساتيد و معلمين و دبيران و… چه باوري را معقول و علمي  ميدانند و مديران و سياستگذاران و برقرار كنندگان روابط اجتماعي و بين  المللي بر چه جهانبيني و باورهايي هستند و اهداف و

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *