Home / مطلب / علم-عقل-دین / آيا بشر به شناخت خدا و دين، نيازمند است؟

آيا بشر به شناخت خدا و دين، نيازمند است؟

آيا بشر به شناخت خدا و دين، نيازمند است؟ چه بسا تصوراتي خطا، درباره خدا، مفهوم خدا را مفهومي متناقض بالذات نشان ميدهد. آنطور كه بعضي همچون سارتر مدعي چنين تناقضي در ذات خدا شده اند بخاطر تصور غلطي كه از مفهوم خدا دارند علم،عقل،دين 17 پيش فرض سوم در اثبات وجود خدا:آيا بشر به شناخت خدا و دين، نيازمند است؟

مقدمه:
در بحث هاي گذشته روشن شد كه قبل از آنكه ما وارد بحث اثبات خدا بشويم سه مقدمه را بايد بحث كنيم.1ـ اول «مقدمات تصوري» را درباره مفهوم تصوري «كلمه خدا» زيرا قبل از هر بحثي، اول بايد موضوع بحث كاملا روشن شود در بحث هاي بعدي نسبت به اثبات وجود يا عدم «موضوع معلوم» بايد ديد كه چه چيزي، اثبات يا نفي ميشود. زيرا چه بسا بن بست ها بخاطر غلط تفسير كردن «مفهوم موضوع» است و در مورد بحث ما، خدائي را كه ما مي‌خواهيم اثبات كنيم مقصود ما از «كلمه خدا»، چي است؟ و كي است؟چه بسا تصوراتي خطا، درباره خدا، مفهوم خدا را مفهومي متناقض بالذات نشان ميدهد. آنطور كه بعضي همچون سارتر مدعي چنين تناقضي در ذات خدا شده اند بخاطر تصور غلطي كه از مفهوم خدا دارند. و همچنين در مفهوم اي از خدا در فلسفه ارسطويي و افلاطوني كه به چنين تناقضي برخورد مي‌كنيم.اينجاست كه قبل از اثبات وجود خدا بايد روشن شود آيا مفهومي از خدا هست كه بدون تناقض باشد و وجود آن محال نباشد و نيز چنين مفهومي «بدون تناقض در درون»، آيا مي‌تواند حاكي از واقع باشد و موهوم محض نباشد كه ما در پيشفرض اول، وجود چنين مفهومي از خدا (كه بدون تناقض است و نيز مي‌تواند حاكي از واقع باشد) را بيان كرديم.2ـ در «پيشفرض دوم» كه از «مقدمات تصديقيه» است «قانون عليتي عقلي» كه بتوان با آن، وجود موجودي غير مادي و نامحسوس را اثبات كرد روشن شد در حاليكه با «قانون عليت هاي تجربي» و آنچه ارسطوئيان و افلاطونيان مورد نظر شان است نمي‌تواند وجود خدا را اثبات كند. اما با «قانون عليت عقلي شهودي» كه ما روشن كرديم اثبات خدا و موجودات نامحسوس هم ميتواند انجام گيرد.3ـ اما اينك پس از مقدمات از مقدمت تصوريه و مقدمات تصديقيه (كه در پيشفرض اول و دوم انجام گرفت)، نوبت به «پيشفرض سوم» ميرسد كه عبارت باشد از بيان فايده بحث «خداشناسي و دين الهي» است كه تا فايده و يا لزوم و نياز بشر به چنين بحث هايي، ثابت نشود پرداختن به بحث اثبات خدا، كاري عاقلانه نيست. و از آنجا كه مهمترين محل بحث اثبات خدا، در اثبات دين الهي است لذا قبل از هر چيز بايد تعريفي صحيح از «دين الهي» و فايده و نياز بشر به آن، روشن شود كاري كه ما در اين پيشفرض سوم كه در مقابل شما است به آن پرداخته ايم زيرا در «بعضي از تصورات خطا» از دين كه مورد نظر بعضي از دانشمندان بوده، دوران دين را بسر آمده مي‌دانند و بحث فعلي از دين را اتلاف وقت مي‌دانند (آگوست كنت و بعضي از نويسندگان فعلي) و يا بنابر «بعضي ديگر از اين تصورات خطا»، لااقل دين براي دنيا، هيچ فايده اي ندارد (سكولاريسم) و بحث از خدا و دين، هيچ مشكلي از مشكلات فعلي بشر را حل نمي‌كند و يا تصوري از بعضي اديان همچون مسيحيت و اعتقادات كليسائي كه با علم و عقل نمي‌سازند در نتيجه دين را مانع پيشرفت علمي و عقلي و در يك كلام، مانع مدرنيسم مي‌دانند.و يا زبان دين، را غير از زبان بيان واقعيت، دانسته (پوزيتيويسم و بعضي از پژوهشگران هرمنوتيك) و موضوعات دين را سزاوار تحقيقات علمي و عقلي نميدانند.و يا بخاطر تصوري از بعضي اديان ناصحيح، دين را ابزاري براي توجيه رفتار ظالمانه سرمايه داران دانسته و آنرا چيزي مضر و منفي ميدانند نه تنها سزاوار شناخت نيست بلكه بايد آنرا از جهان ريشه كن كرد و بسياري از تصورات ديگر خطا از دين كه بر اثر مشاهدات بعضي از اديان ناصحيح يا مشاهده رهبران نابجاي آنها، در ذهن بعضي از محققين شناخت دين، ايجاد شده است.و يا تصور مثل اينكه دين (حتي دين صحيح) در خدمت منافع خدا بودن است نه در خدمت بشر و يا آنكه «مختار بودن انسان در تعيين سرنوشت اش» كلا در دين، مورد قبول نيست و يا اينكه «حداكثر آزادي معقول» با دين سازگار نيست و چيزهائي كه هر عاقلي با چنين توهماتي درباره دين از هر ديني ميخواهد فاصله بگيرد در حاليكه شناخت صحيح «دين صحيح» در سطح دانشگاهها و علوم، چه بسا زمينه انقلابي ديني جهاني، بنفع بشر گردد و لذا ما نيازمند شناخت صحيح از دين هستيم.تعريف دين (religion) شناخت دين از چند راه انجام ميگيرد:1ـ يكي از جهت «ظاهر دين» يعني آنچه ما از طريق حواس پنجگانه آنرا در دين داران اطراف خود، مشاهده مي‌كنيم كه عبارت باشد از اعتقاد به چيزي مقدس و عبادت و اطاعت از آن (و پايبندي به آن ها و اصولي اعتقادي و اخلاقي و بعضاً چگونگي خاصي در زيستن در برخورد با طبيعت و يا انسانها همچون مراسم ازدواج و معاملات خاص و بعضا سياستي خاص و. ..) كه حداقل، به همان «اعتقاد به امر قدسي و عبادات و اخلاقيات» در مواردي خلاصه ميشود كه چنين «تعريف حداقلي» در تمام اديان بزرگ جهان هست و البته اين خلاصه و مابه الاشتراك اديان نيست. تنها «چيزي را كه عرف آنرا دين مينامد» لااقل بايد داراي اين مقدار حداقل از شريعت باشد. اين بر اساس تعريفي هرمنوتيكي از دين است كه از همان اصطلاحات عرفي گرفته شده و تفسير ميشود در اصطلاح آنرا دور هرمنوتيك مينامند.نقد: البته بسياري از نويسندگان «فلسفه دين» همين حداقل از شريعت را بمعني مسماي دين و تفسير كلمه دين و مابه الاشتراك اديان ناميده‌اند.حال چه ما اين مقدار از شريعت را حداقل از شرايع دين يا مفهوم مشترك ميان اديان بناميم، بالاخره چنين چيزي، در تعريف دين در نوع كتب «فلسفه دين» كه در اين عصر در جامعه تاليف شده، موجود است.1ـ اما اولين نقد اين است كه با اين مقدار حداقل، آيا ميتوان درباره ماهيت دين، قضاوت كرد حتي درباره اديان الهي يهود و مسيحيت و اسلام و بالاخص درباره اخير يعني اسلام كه به أدعاي طرفدارانش با كتابي تحريف نشده منسوب به گفته هاي خداوند است و شريعتي است حداكثري كه تمام شئون زدگي انساني را حتي نسبت به اقتصاد و سياست را شامل ميشود و هيچ موردي از زندگي انسان نيست مگر آنكه درباره آن دستوراتي خاص، اعم از وجوب و حرمت و استحباب و كراهه، اباحه دارد.چنين تعريف گذشته از ظاهر دين، آنهم بطور حداقلي، هرگز معرفي ماهيت باطني دين نيست بلكه همچون ماكت ماشين يا هواپيما است كه ظاهر ماشين يا هواپيما را بما نشان مي‌دهد اما از ماهيت و توانايي آن براي انتقال انسان از مكاني به مكان ديگر، حكايت ندارد و چنين تصوير و ماكتي، علاقه علاقمندان به انتقال از مكاني به مكان ديگر را بخود جلب نمي‌كند.اما دقيقا در آنجا كه راسل در كتاب معروفش «علم و مذهب»، در فصل هفتم در نقد بر علم زدگان و پوزيتيويست ها مي‌نويسد: «جمعي از دانشمندان در اروپا پس از بحث درباره علم و دين و اخلاق باين مطلب رسيدند كه علوم تجربي مفيد است و تكنولوژي ما را به هدف مان سريعتر ميرساند اما نسبت به خوبي و بدي اهداف مان هيچ حرفي ندارد» و بطور خلاصه اينكه «علم تجربي براي بشر، مفيد است اما براي بشر كافي نيست» و نميتواند تمام نياز بشر را برآورده كند و نياز به دين و اخلاق را هم رفع كند بلكه همچنان به اخلاق و دين، نياز است. اين تعريف راسل قدمي براي شناخت باطن دين بيشتر از تعريف ظاهري دين است بلكه تعريفي براي شناخت دين از طريق خاصيت و هدف دين است.قدمي براي شناخت باطن دين:ـ «سوئن برن»:دين را بايد به معناي آن نظامي گرفت كه ارائه دهنده چيزي است كه من آن را به «نجات» تعبير مي‌كنم«هدايت آدمي به شايسته ترين روش زندگي.»ـ «قاضي فرانكفورت»:… اعتقاد دين از درك، تشخيص نارسائي «عقل به عنوان وسيله اي براي پيوند دادن افراد آدمي به انسانهاي همنوع او و همچنين عالم او»، سرچشمه مي‌گيرد. … قدمي براي شناخت باطن دين:«راسل» در اين گفتارش به ظاهر دين كاري ندارد اما آنچه مي‌گويد راجع به باطن دين است يعني در تصور راسل در اين جمله فوق، قدمي به شناخت درون و باطن دين، برداشته است كه مسئله «شناخت اهداف نيك و بد و مسئله ارزش ها» باشد كه مورد نظر دين و اخلاق است و انسان با توجه به اين تعريف راسل و تصويرش از دين، نياز به دين و اخلاق را در آن تا اندازه اي درك مي‌كند.البته تفاوت هايي ميان «اخلاق» و «دين» هست كه در جاي خودش روشن خواهد شد كه حتي «اخلاق» بدون دين و بدون ايمان بخدا و قيامت هم، در واقع اخلاقي بدون پشتوانه است.اما در هر حال با آنكه راسل در اين جمله فوق اش، قدمي براي معرفي باطن دين برداشته است اما در واقع به يكي از مشخصات دروني دين اقدام كرده نه به تمام آن مشخصات باطن دين- راسل در كتابش بنام «علم و مذهب» در فصل هفتم پس از آنكه مينويسد زمان تعارض علم و مذهب، سپري شده است ، در صفحه بعد چنين مينويسد:«ستريتر» ميگويد كه «علم، كفايت نمي‌كند» از يك جهت حقيقتي كه «لاپلاس» اشاره نموده است تكرار نموده: «علم نه شامل هنر است و نه محبت و نه ساير عوامل و عواطف ذي قيمت در حيات».- ولي حتماً غرض ناطق، بيش از اين است زيرا جهت و مفهوم ديگري وجود دارد كه به مراتب از آنچه تذكر داده شده مهمتر است و در عين حال حقيقت مطلق: علم تجربي درباره «ارزش ها» نميتواند چيزي ابراز دارد و بهيچوجه از عهده ثبوت مسئله مانند مسئله: «بهتر است انسان دوست بدارد تا كينه بورزد» يا «نيكي بهتر از قساوت است»، برنيامده از هدايت راه صحيح، عاجز است.اين بود درباره ارزش هاي اخلاقي و انساني كه علم حسي، چيزي نميتواند درباره آنها بگويد اما درباره عمل به ارزشها.- راسل در «كتاب قدرتش» درباره حاكمان بشري مينويسد:«كه كسب قدرت هرچه بيشتر، هدف حاكمان سياسي بشري است همچنانكه قانون جاذبه، در اجسام، حاكم است». و در «كتاب اخلاق و سياست» در جامعه ـ در آخرش مي‌نويسد :«اگر انسان را معجوني از فرشته و حيوان بدانيم حقّاً درباره حيوان بي انصافي كرده ايم پس چه بهتر است كه او را ـ تركيبي از فرشته و شيطان بدانيم».راسل:«فقط با كشف اين رمز كه قدرت طلبي، عامل تعيين كننده فعاليت هاي مهم سياسي است ميتوان طومار تاريخ تحولات سياسي بشري از باستان تا معاصر را توجيه و تفسير نمود. …بهمان ترتيبي كه در علم فيزيك، «انرژي» عامل اساسي پديده ها است «قدرت طلبي» مانند انرژي، داراي صور گوناگون است، تموّل، ارتش، مهمات جنگي».اينك عين عبارت هيوم در علت نياز بشر به حكومت:1ـ اگر هر انسان «فراست كافي» براي درك مصلحت مهمي كه او را به رعايت عدالت و برابري، مقيد مي‌كرد، داشت.2ـ و از «توانائي كافي براي ثابت قدم ماندن در تبعيت» منظم از مصلحت عمومي و آينده نگري، در مقابله با فريب لذّت و سودمندي زودگذر، برخوردار بود، هرگز چيزي به نام حكومت و جامعه سياسي، وجود نداشت، بلكه هر فردي سر به فرمان آزادي طبيعي اش بود، و در صلح و صفا و سازگاري كامل با ديگران بسر ميبرد. جائي كه عدالت طبيعي، في نفسه، مانعي تمام عيار باشد، چه نيازي به قوانين وضعي است؟»نتيجه گيري ما از گفته هيوم:ادعاي انبياء الهي، همين است كه بشر از اين دو جهت، ضعف دارد و نياز به جامعه سياسي و حكومتي هم كه از همين بشرها، بدون كمك گرفتن از فرستادگان خدا تشكيل ميدهند بخاطر همين، دو جهت ضعف است كه هيوم (در نياز به حكومت) به آن، تصريح مي‌كند.و اين دو نكته ضعف در طبيعت بشر، ذاتي بشر است و لذا تا ابد بشر بي نياز از حكومت و قوانين صحيح نميشود و همچنانكه ما بعداً بخاطر همين دو جهت ضعف توضيح مي‌دهيم، هرگز «حكومت و قوانين بشري» هم براي انسانسازي و گسترش كامل عدالت، كافي نيست و آوردندگان اديان الهي يعني انبياء اولوالعزم، مدعي اين بودند كه تنها بكمك دين الهي است كه فقط بشر مي‌تواند اين دو جهت ضعف را «كاملاً جبران كند« بكمك علم كامل الهي و پيروي كامل از فرستادگان الهي، فقط بشر مي‌تواند به تمام قوانين صحيح و دستورات مورد نيازش در هر جهت برسد و بكمك ايمان به خداي متعال و حكيم مي‌تواند ضعف هاي روحيه خود را در عمل، جبران كند و با توجه به عدالت خدا (كه در جاي خودش اثبات ميشود) و اعتقاد به قيامت (در تشويق نيكوكاران و مجازات بدكاران) در جهت اخلاق و اجراي عدالت، تشويق شود و با رهبري نمايندگان معصوم الهي در «صراط مستقيم» و عدالت و انسانيت و سعادت كامل، گام بردارد.در حاليكه «نظام هاي بشري»، سياسي و اقتصادي و غيره گرچه در راه شناخت عدالت و اجراي آن مقداري موفق بوده و گام برميدارند امّا از آنجا كه خود بشرند و داراي اين دو نوع ضعف اصولي بشر هستند هم در وضع قوانين كه كم و بيش به خطاء مي‌روند و هم از اجراي كامل اين قوانين عاجزند و به خاطر همين مقدار جهل و خودخواهي، پيوسته در نزاع و حيرت بسر ميبرند.و بقول گذشته راسل، رهبران بشري بدون استثناء و نوعاً در جهت خودخواهي و قدرت طلبي و رياست طلبي، حركت مي‌كند و موجب بدبختي بشرها و جنگ ها و نزاع ها و غيره ميشوند و خود خواهي و رياست طلبي در رهبران بشري همچون قانون جاذبه در اجسام است و تنها انبياء الهي هستند كه از اين قانون مستثني مي‌باشند.راسل در فصل آخر كتاب « آيا بشر آينده اي هم دارد»، يادآور مي‌شود كه پيشرفت علم با وجود اين رهبران خود خواه، چقدر به بدبختي بشر افزوده است و نزديك بود در سال 1961 ميلادي در نزاع ميان كندي رئيس جمهور آمريكا و خروشچف رهبر شوروي همه بشر را نابود كند».اينك عين عبارات راسل:ـ اينك (ژوئيه 1961) مهمترين مسأله اي كه در برابر جهان قرار دارد بدينقرار است:آيا از راه جنگ ميتوان چيزي بدست آورد كه مورد پسند كسي باشد؟كندي و خروشچف ميگويند آري؛مرداني كه از سلامت عقل، برخوردارند ميگويند نه. اگر اين دو را قادر به تخمين احتمالات عقلاني بدانيم، ناگزير به اين نتيجه ميرسيم كه هر دو نفر بر اين امر كه وقت خاتمه دادن به وجود بشر رسيده است اتفاق نظر دارند.»خلاصه از تجربه تاريخ و گفته هاي فيلسوفاني امثال راسل، بخوبي روشن مي‌شود كه با پيشرفت علم تجربي، روز به روز نياز بشر به دين صحيح و اعتقاد به خدا و قيامت و دستورات صحيح الهي و رهبراني الهي، بيشتر احساس ميشود.(اين پيش فرض در دست اصلاح و تكميل است)سيد محمد رضا علوي سرشكي

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *