قضاياى تركيبى(آگاهي بخش) قانون استحاله اجتماع نقيضين كه مورد قبول هيوم نيز هست،قضيهاى از قضاياى تركيبى عقلى است نظريه رياضي تحليلي حقوق نيوتن كودك فيلسوف مفهوم هيوم حكم نقد فلسفه خدا قضاياى تركيبى( آگاهى بخش)
مقدمهوقتى طبق نظريه نخست هيوم، گفته شد «تصور واقعى» كه حاكى از موجود واقعى است، منحصر به «تصورات حسى» مي شود (زيرا طبق نظريه هيوم، تصورات نخستين هستند كه حكايت از واقعيت خارجى مي كنند) در نتيجه، اين تصوراتِ حسى هستند كه در تصديقات حسى از واقع به ما خبر مي دهند و بقيه قضايا و تصورات بجز تجزيه و تركيبِ[1] اين تصورات نخستين حسى، چيز ديگرى نيستند و آگاهي جديدى از واقعيات خارجى به ما نمي دهند (مثل قضاياى رياضى كه تحليلى محضاند و آگاهى جديدى بالاخص ازموجود واقعى خارجى به ما ن مي دهند بلكه انتزاعى و تحليلىِ عقلى هستند). مثلا در قضاياى عقلى غير حسى، مفهوم گزاره تنها تكرار مفهوم نهاد است، يعنى وقتى مي گوييم مثلث سه ضلع دارد، مفهوم «سه ضلع» در دل همان نهاد وجود دارد و در گزاره تكرار شده است.از اين رو هيوم، قضايا را به دو دسته زير تقسيم مي كند:1ـ قضاياى تركيبى (مفيد آگاهى از واقعيت خارجى) كه قضاياى حسى باشند و از موجودى در خارج خبر مي دهند و آگاهى جديدى به ما مي بخشند.2ـ قضاياى تحليلى (غير مفيد آگاهى) كه قضاياى انتزاعى عقلى باشند (و مفهوم گزاره در آنها تكرار مفهوم نهاد است).
هيوم و انحصار قضاياى تركيبى به قضاياى حسى1- قضاياى تحليلى: در اين جملههاى تحليلى هميشه مفهوم گزاره (محمول)، تكرار همان مفهوم موضوع (نهاد) است مثل اين جمله كه «مثلث سه ضلع دارد». اينها «قضاياى تحليلى» و تكرار موضوع هستند؛ يعنى عقلاً مي توان با تحليل موضوع (= مثلث)، محمولِ «سه ضلع دارد» را به دست آورد.[2]هيوم مي گويد قضاياى رياضى و ساير قضاياى عقلى غير تجربى مثل قضاياى فلسفه، همه از اين نوع قضاياى تحليلى هستند كه آگاهى جديدى به ما نمي دهند. به عبارت ديگر در «قضاياى تحليلى» هميشه موضوع، حامل محمول است و محمول چيز تازهاى نيست كه به موضوع، استناد داده شده باشد. يعنى حكم تحليلى تنها تجزيه و تحليل موضوع و توضيحى در باره آن است و قضاياى عقلى نوعا قضاياى تحليلى هستند كه عقل، محمول را از همان مفهوم موضوع درمي آورد و محمول، جزئى از مفهوم موضوع است. مثلا مي گوييم مثلث سه ضلع دارد زيرا مفهوم مثلث كه موضوع است يعنى چيزى كه سه ضلع دارد.2- قضاياى تركيبى: اين قضايا، مطلب تازهاى به ما مي دهند. هيوم مي گويد: تنها قضاياى حسى، قضايايى تركيبى هستند كه حس، حكم را از مفهوم موضوع به دست نياورده است بلكه حكم را از خارج (از طريق احساس يكى از حواس پنج گانه) مي گيرد. مثلا اگر به جملههاى «الان هوا گرم است» و «ديروز هوا سرد بود» نگاه كنيم، مي بينيم كه در مفهوم هوا، هرگز مفهوم سرما يا گرما وجود ندارد و آگاهى ما به سرماى هوا از طريق احساس سرماى بدنمان به دست آمده است. بنا بر اين، قضاياى حسى از قضاياى تركيبى هستند كه مفهوم جديدى (مثل سرما) به مفهوم موضوع (مثلا هوا) مي افزايند و به همين دليل آنها را تركيبى مي نامند زيرا جمله تركيبى از دو مفهوم، تشكيل شده است: مفهوم موضوع و مفهوم محمولى كه غير از مفهوم موضوع است. در نتيجه قضاياى علوم تجربى چون حسى هستند از قضاياى تركيبى هستند و مطالب تازهاى در باره موجودات خارجى در اختيار ما مي گذارند و علم جديدى به ما مي دهند. پس علوم تجربى مفيد است اما قضاياى فلسفى و عقلى چون قضاياى تحليلىاند و مفهوم محمول در آنها تنها تكرار مفهوم موضوع و توضيح آن است بىفايدهاند (زيرا آگاهى تازهاى از خارج به ما نمي دهند و مفهوم گزاره همان تكرار مفهوم نهاد يا تكرار جزئى از مفهوم نهاد است). به اين ترتيب، هيوم انكار مي كند كه عقل بتواند آگاهى تازهاى از موضوع خارجى به ما بدهد. هنگا مي كه اين سخن او را قبول كنيم، ديگر فلسفه ماوراء الطبيعه كه مي خواهد در باره وجود خارجى خدا از طريق قضاياى عقلى غير حسى به ما خبر دهد، بىفايده مي شود و زير سؤال مي رود. زيرا به نظر هيوم، فلسفه از قضاياى عقلى است و قضاياى عقلى، منحصر به قضاياى تحليلى ذهنى يعنى تكرار بى فايده موضوع است و آگاهى تازهاى از موجودات خارجى به ما نمي دهد؛ يعنى فلسفه بىفايده است. پس چرا نتوان گفت كه جنگ با فلسفه واخلاق و دين را (كه از قضاياى عقلى هستند) هيوم به وجود آورده است؟هيوم مي گويد: در ميان «قضاياى عقلى» تنها «مسائل رياضى» كاملا بى فايده نيستند بلكه مقدارى مفيد هستند زيرا اين قضاياى تحليلى رياضى با تحليل و توضيح بيشتر موضوع، محاسبات را روشنتر مي كنند و بدين خاطر، فايده دارند. اما اگر يك كتاب فلسفه را برداريم اين گونه نيست؛ هيچ فايده ندارد. گزاره در آنها تنها تكرار مفهوم موضوع است و بازى با الفاظ است؛ آنها را بسوزانيد!! پوزيتيويستها اين سخنان هيوم را گرفتند و به فلسفه و علوم عقلى به طور كلى حمله كردند.نقد : قضاياى رياضى و فلسفى در زمره قضاياى تركيبى نه تحليلىاگر مقصود هيوم از فلسفه همان فلسفه ارسطوئى باشد كه موضوع آن عبارت از «موجود بما هو موجود» است و به تحليل و تقسيم ذهنى موضوع مي پردازد،[3] آرى فلسفه ارسطوئى به طور كلى تحليلى و بازى با الفاظ است و يا توضيح واضحات است و يا موهوماتِ خلاف عقل است. گفتار هيوم در باره چنين فلسفهاى، گفتارى دور از واقعيت نيست. اما اگر مقصود هيوم، نقد همه قضاياى عقلى باشد يعنى بخواهد بگويد در تمام قضاياى عقلى، گزاره همان تكرار مفهوم نهاد است (كه هيچ آگاهى تازهاى به ما نمي دهد)، گفتارى بس غلط و خطا است.اولاً قانون استحاله اجتماع نقيضين كه مورد قبول هيوم نيز هست،قضيهاى از قضاياى تركيبى عقلى است. يعنى در اين قضيه، ما نمي گوييم اجتماع نقيضين همان اجتماع نقيضين است ـ الف همان الف است ـ تا قضيه تحليلى بشود، بلكه مي گوييم «اجتماع نقيضين محال است» كه مفهوم محمول (يعنى مفهوم محال) غير از مفهوم موضوع (مفهوم اجتماع نقيضين) است و قضيه «اجتماع نقيضين محال است» قضيهاى تركيبى است با آنكه قضيهاى عقلى است.ثانيا قضاياى رياضيات را ن مي توان قضاياى تحليلى دانست بدين معنا كه گزاره در آنها تكرار موضوع باشد. اين قضيه كه «مثلث سه ضلع دارد» يا «مربع چهار ضلع دارد» از قضاياى رياضى نيست بلكه از قضاياى مورد استفاده در «لغتنامه» است كه كارش تفسير موضوعات است. اين قبيل قضايا را در رياضيات، در مقدمه و قبل از شروع در قضاياى نخستينِ رياضى مي آورند.اما «قضاياى رياضى» هرگز تكرار مفهوم موضوع نيستند بلكه لازمه ماهيت موضوع هستند. لوازم ماهيت موضوع، امورى نامعلوم است كه توسط رياضيدانان كشف مي شود. در واقع دانشمندان رياضى در علم رياضيات، همواره معلومات جديدى را به معلومات بشر افزودهاند. مثلا در مورد اينكه «مجموع زواياى داخلى مثلث، مساوى با دو قائمه يعنى مساوى با صد و هشتاد درجه است»، نمي توان گفت مفهوم «صد و هشتاد درجه» يا مفهوم «دو قائمه» همان مفهوم «مجموع زواياى داخلى مثلث» است كه تكرار شده است. يا در مورد اين قضيه رياضى ديگر كه مي گويد «مربع وتر در مثلث قائم الزاويه مساوى با مجموع مربعهاى دو ضلع ديگر است»، نمي توان گفت كه گزاره در آن صرفا تكرار مفهوم موضوع است؛ يعنى اين طور نيست كه مفهوم «مربع وتر» همان مفهوم «مجموع مربعهاى دو ضلع ديگر» باشد و قضيه رياضى مزبور هيچ آگاهى جديدى به دانشآموز ندهد. هرگز چنين نيست.در قضاياى رياضى، هرگز گزاره، تكرار مفهوم نهاد نيست بلكه بيان لازم ماهيت نهاد است. بسيار فرق است ميان تكرار يك مفهوم و ميان لازم آن مفهوم، بخصوص «لازم غير بيّن» كه با هم ذاتا و مفهوما فرق مي كنند. پس قضاياى رياضى كه از قضاياى عقلى به شمار مي روند قضايايى تركيبى (= مفيد آگاهى جديد) هستند نه تحليلى محض كهمفهوم گزاره در آنها صرفا تكرار مفهوم موضوع است.همچنين در فلسفه ماوراء الطبيعه كه از لوازم طبيعت يا در باره خالق طبيعت و يا در باره دوگانگى ذهن و عين و … بحث مي كند هرگز اين قضايا تكرار مفهوم موضوع نيستند. خالق طبيعت نيز تكرار مفهوم طبيعت نيست، چه وجود خالق طبيعت اثبات بشود يا نشود. نيز چه جدايى ماهيت ذهن از ماهيت جسم اثبات بشود يا نشود، هرگز گزارهدر آنها تكرار نهاد نيست. همچنين در فلسفه حقوق كه در آن حقوق طبيعى از طريق عقل به اثبات مي رسد و مثلا گفته مي شود «چون همه افراد انسان يك نوعاند پس در حق حيات و حق آزادى و غيره با هم برابرند» و يا اينكه چون رنج دوران باردارى و درد زايمان را مادر كشيده و محبت فرزند به طور غريزى در دل مادرش نهاده شده است و … پس «حق حضانت نوزاد متعلق به مادر است مگر آنكه بيمار باشد»، هرگز گزاره در اين قضايا تكرار مفهوم نهاد نيست.ثالثا قانون عليت هم از قضاياى عقلى است اما تركيبى است نه تحليلى. حتى در علوم تجربى، «كشف علت» و يا اثبات «كليت» قوانين تجربى، تنها از طريق حس ممكن نيست بلكه ـ براى مثال ـ اين عقل نيوتن است كه از افتادن يك سيب جزئى از درختى كه مقابل چشماش بود به كمك عقل به وجود نيروى جاذبه نامحسوس پى برد.دانشمندان نيز به كمك قانون عقلى عليت، از آثار اجسام به وجود اتم و اجزاى داخلى اتم پى بردند و به علوم تجربى بشر افزودند. اگر علوم تجربى تنها محصول حس جزئى بود مي بايست «حيوانات» كه حواس پنج گانه آنها چه بسا از ما قوى تر است از ما انسانها در علوم تجربى پيشرفتهتر باشند!بسيارى از حيوانات همچون عقاب و … از ما بهتر مي بينند و چشمي قوىتر دارند و بسيارى از آنها گوشى قوىتر از گوش ما دارند و يا همچون گربه و كفتار، حسّ بويايى قوىتر از ما دارند.چقدر دور از واقعيت است كه ما سهم عقل را در علوم تجربى و فلسفه و رياضيات فراموش كنيم و گزارههاى رياضى و فلسفى را تنها تكرار مفهوم موضوع بدانيم! (آيا واقعا مي توان شناخت يك رياضيدان يا فيلسوف را با شناخت يك كودك و يا انسان درس نخوانده مساوى دانست؟!)
سيد محمد رضا علوي سرشكي
[1]- ضمنا مىتوان دريافت كه اين نظريه هيوم در باره تصديقات و انحصار تصديقات مفيد به قضاياى حسى، نتيجه همان نظريه نخست هيوم در باب تصورات است كه هيوم آن را از ارسطوئيان گرفته است؛ يعنى اينكه نخستين سرچشمه تصورات واقعى تنها تصورات حسى هستند و تصورات عقلى منحصر به تجزيه و تحليل تصورات حسىاند و عقل كارى بجز تجزيه و تحليل تصورات حسى ندارد، يعنى ما احكامِ واقعا عقلى نداريم كه در حكم تكرار مفهوم موضوع يا تكرار جزئى از مفهوم موضوع نباشند.[2]- جان لاك به اين قضايا، قضاياى بى فايده مىگويد. ر.ك: تحقيق در فهم بشر، كتاب چهارم،فصل هشتم. [3]- موجود را به علت و معلول و نيز به واحد و كثير و نيز به ما بالقوه و ما بالفعل و به واجب و ممكن و ممكن را به جوهر و عرض و عرض را به مقولات نُه گانه تقسيم مىكنند كه غالبا از معقولات ثانيه فلسفى هستند نه اينكه واقعا عرض باشند.