نقد و بررسى نظريه تكامل انواع داروين عمده تنازع بقاء راميان افراد يك نوع نمي داند بلكه ميان انواع مي داند كه به استفاده غذايى بعضى از آنها از بعضى ديگر منتهى مي شود داروين تكامل قدرت نوع انسان صفات جنس انواع نقد و بررسى نظريه تكامل انواع
خلاصه گفتار داروين اين است كه: «كميت غذا حد نهايى افزايش عددى هر نوع را معيّن مي كند اما معمولاً آنچه عده متوسط افراد يك نوع را محدود مي كند اِشكال و دشوارى در به دست آوردن خوراك نيست بلكه سهولتى است كه به وسيله آن، اين افراد طعمه و شكار حيوانات ديگر مي شوند. آب و هوا در محدود ساختن عده متوسط يك نوع، عامل مهم است». نقد ما بر گفتار داروين
از سخن داروين به روشنى پيدا است كه داروين عمده تنازع بقاء راميان افراد يك نوع نمي داند بلكه ميان انواع مي داند كه به استفاده غذايى بعضى از آنها از بعضى ديگر منتهى مي شود يا به اينكه نوع ضعيف در مقابل تغييرات محيط نمي تواند تاب بياورد و نابود مي گردد و نوع قوى باقى مي ماند.1) در گفتار اخير داروين كه افرادى از جانداران كه نمي توانند خود را با محيط تطبيق دهند و قدرت تحمل تغييرات محيطى را ندارند نابود مي شوند، جاى ترديد نيست. اما اين كه آنان كه قدرت تحمل تغييرات محيطى را ندارند يعنى ضعيفترند ناقصترند و آنان كه مي مانند كلاً كاملترند، اولاً اين گفته داروين، مورد قبول نيست بلكه «گياهان صحرائى و وحشى» و «حيوانات وحشى» به مراتب از گياهان زراعى و باغات و حيوانات اهلى و حتى از انسان در مقابل تغييرات محيطى، مقاومترند ولى ن مي توان گفت كاملترند. حتى در ميان حيوانات از نظر بدن، انسان از همه جانداران ضعيفتر است. انسان هر غذايى را ن مي تواند بخورد و سرما و گرماى زياد را ن مي تواند تحمل كند و وقوع زلزله را هم قبل از اتفاق افتادنِ آن نمي تواند بفهمد و به خاطر همين كه تاب تحمل سرما و گرماى هوا را ندارد هزاران سال است كه خانههاى خشتى براى خود مي سازد و چه بسا در زلزلهها بيش از حيوانات وحشى، انسانها نابود شده باشند. با اين وصف، آيا مي توان گفت چون سگ و … در مقابل تغييرات محيط مقاومترند و معده آنها با هر غذايى مي سازد و بدن آنها در مقابل سرما و گرما مقاوم است و زلزله را قبل از وقوع به طور فطرى و با هوش طبيعى خود مي فهمند و كمتر در مقابل حوادث طبيعى نابوده شدهاند، كاملتر از انسان اند؟اما در اينكه داروين خورده شدن بعضى از حيوانات توسط بعضى ديگر را ناشى از تنازع بقاء و انتخاب اصلح مي داند، آيا مي توان گفت حيوانى كه خوراك مي شود ناقصتر و حيوان نابود كننده و خورنده آن، كاملتر است؟ حيوانات درنده، انسان را هم مي خورند.ميكروبها تمام حيوانات و انسانها را نابود مي كنند. ويروسها ميكروبهاى تك سلولى را هم نابود مي كنند. آيا ويروسها از ميكروبهاى تك سلولى، قوىتر و كاملترند؟ آيا ميكروبها كه جانداران پر سلولى را مي خورند و نابود مي كنند از جانداران پر سلولى قوىتر و كاملترند؟ آيا حيوانات درنده كه ميمونها و انسانها را مي خورند از ميمونها و انسانها كاملترند؟ هرگز. يعنى هر خورندهاى همچون ويروسها و ميكروبها از خورده شده مثلا انسان يا حيوانى كه دچار ويروس و ميكروب گشته است، قوىتر نيست. علاوه بر آنكه هر قوىترى ـ همچون درندگان ـ نسبت به ميمونها كاملتر نيست.2) ثانيا تغيير و تحول موجود، هرگز در صفات (نوعى و فوق) نوع نيست. تغييرات محيطى و حتى جهش (موتاسيون) در صفات جزئى و نژادى است كه در ميان نژادهاى نوع واحد رخ مي دهد. نژادهاى نوع واحد مي توانند با هم آميزش كنند و نژاد و نسل مشتركى را به وجود بياورند اما در صفات فوق نوع همچون صفات جنس و رده و شاخه همچون استواء قامت براى انسان و داشتن دو چشم و دو دست و ده انگشت و … كه از صفات نوعى و بعضا فوق نوع هستند . مثلا داشتن دو چشم كه در نوع حيوانات خونگرم هست حتى در چهارپايان و رنگ مثلا سياه يا سياه و سفيد در بعضى از انواع كلاغها از صفات ثابت آنها است همچنانكه رنگ سبز و يا قرمز و … از صفات بعضى از انواع ديگر است و هرگز تغيير نمي كند يعنى نه تحت تأثير محيط و نه جهش و موتاسيون نمي تواند صفات ثابت را طورى تغييردهد كه نسل جديدى مثلا سه چشمي يا پنج دست و پا و … ايجاد كند و نوعا ناقص الخلقهها نسل جديدى به وجود نمي آورند.ما در جاى خود از طريق فسيل بعضى از انواع جانداران دورههاى مختلف در مقايسه با نسل فعلىشان، نشان دادهايم كه هيچ گونه تغييرى در صفات ثابت آنها ايجاد نشده است؛ يعنى تغيير در صفات جزئى و نژادى هرگز ن مي تواند نوعى را به نوعى ديگر تبديل كند و اين شاهدى بر ثبات انواع است. به عبارت ديگر، انسان هميشه انسان بوده و كلاغ همواره كلاغ بوده و ماهى سليوم پيوسته ماهى سليوم و … بوده است. نظريه تحول و تغيير انواع از نوعى به نوع ديگر، مخالف دلايل متناسب و شواهد فسيل شناسى است. فقدان بعضى از نسلها بر اثر حوادث طبيعى، شاهدى بر هيچ كدام از نظريههاى تحول يا ثبات انواع نيست و نخواهد بود.3) ثالثا نظريه تنازع بقاء مي گويد كه تغييرات محيطى يا جهش كه مفيد است مي ماند و آنچه مفيد براى جاندار نيست از ميان مي رود. بنا بر اين نظريه، اعضاى جانداران كه با يك جهش نمي توانند به وجود بيايند همچون چشم كه نيازمند دستگاه گيرنده و فرستنده ومركز مناسب در مخ است و همچنين گوش و ساير اعضاى بدن كه ن مي توانند در يك جهش و يك تغيير پديد آيند طبق همين نظريه بهطور تدريجى هم ن مي توانند به وجود بيايند چون پيدايش يكى از اجزاء بدون وجود ساير اجزاء، بى فايده و محكوم به نابودى است. زيرا تا وقتى كه تمام اجزاء با هم نباشند بى فايدهاند. بر فرض محال، اگر يكى از اعضا مثلا حدقه چشم با تمام نظم و ظرافتهاى عجيب آن ايجاد شود اما سلولهاى واسطهاى و مركز آن در مخ نباشد، عضوى بى فايده است و طبق همين فرضيه قبل از آنكه كامل شود محكوم به نابودى است.4) رابعا چنانكه گفتيم اصل مسلّم در تغييرات تصادفى، اصل عدم تكامل بلكه اصل تناقص است كه اگر بر فرض محال تصادفا نظ مي هم ايجاد شود، در تغييرات تصادفى بعدى نابود مي گردد و تغييرات تصادفى رو به نقصان مي رود اگر صفات نوعى و فوق نوع جانداران قابل تغيير و تحول باشد طبق اصل مسلّم تناقص بايد رو به نقصان و نابودى به پيش روند نه رو به كمال. از اين رو هر غذا يا لباس يا ساختمانى كه كمتر تحت تأثير مؤثرات هوا و غيره قرار مي گيرد بيشتر دوام مي آورد و همه مي كوشند آنها را تغيير ناپذير كنند. اصل تناقص حتى در انرژى جهان، صادق است. يعنى انرژى جوان و مفيد عالَم رو به كم شدن است و از همين رو خورشيد هم روزى خاموش و سرد مي شود و جهان رو به مرگ به پيش مي رود. اين نظر فيلسوفان قديم كه مي گفتند «عالَم و افلاك، ازلى و ابدى هستند» گفتارى غلط و خلاف علم تجربى است و اين اصل به نام اصل «انتروپى» در فيزيك مطرح است. خلاصه نظريه تكامل انواع، نظريهاى فاقد دلايل قطعى و مسلّم است بلكه دلايل قطعى و مسلّم عقلى و تجربى بر خلاف آن موجود است.
سيد محمد رضا علوي سرشكي