تشكيك در دلايل خداشناسى(بخش دوم) صفت فهم و اختيار براى جهان ذهن دقيقا در مقابل صفت ماده است كه در آن جبر طبيعى بدون فهم و اختيار است اشكال علت قرن اتم فيزيك شيمي هيوم ماشين عقل انسان اشكال دوم و سوم هيوم
اشكال دوم و سوم هيوم در قالب گفتار فيلون به صورتى كه در پى مي آيد، مطرح شده است:
در باره تكامل خود به خود ماده
ممكن است «ماده» علاوه بر روح، در اصل شامل منشأ يا سرچشمه نظم در درون خود باشد، و تصور اينكه چندين عنصر به واسطه يك علت درونى ناشناخته، ممكن است به عالىترين نظم و ترتيب در آيد، از تصور اينكه صُوَر و معانى آنها در روح بزرگ جهانى، به واسطه يك علت درونى ناشناخته همانند، به نظم و ترتيب در آيد، مشكلتر نيست. در باره تصادف
بعلاوه ممكن است پيش از آنكه نظام موجود رقم زده شود، عوامل بسيار، در زمانى بسيار طولانى، سر هم بندىشده باشد و پيشرفت و بهبود آهسته اما مدام، طى ادوار و اعصار نامتناهى، ساخت جهان را پيش برده باشد. نقد اشكال دوم و سوم
با پيشرفت علم در قرون اخير ـ بالاخص قرن بيستم ـ ماده شكافته شد و براى همگان معلوم گشت كه جس مي كه ما آن را از طريق حواس خود ـ مثلا بينايى ـ پر از ماده مي بينيم تنها جزء ناچيزى از آن را مادهاى به نام اتم تشكيل داده است و بيشتر آن خالى است يعنى خلأ است. اتم هم از دو جزء، يكى الكترون و ديگرى پروتون، تشكيل شده است. نترون تركيبى از الكترون و پروتون است و در هسته تنها نوترون و پروتون قرار دارد و الكترون با فاصلهاى معيّن و به سرعت به دور آن مي گردد. الكترون و پروتون به طور قهرى و جبرى و طبيعى پيرو كامل قوانين فيزيك و شيمي هستند و از خود هيچ گونه احساس و فهم و اختيارى ندارند و در فعل و انفعالات و عمل و عكس العملها و تركيبات هم اگر تا بىنهايت پيش بروند باز طبق قوانين جبرىِ فيزيك و شيمي پيش مي روند و هرگز در انجام آن فهم و اختيارى ندارند. اينجا است كه جهان مادى به عنوان «جهان قوانين جبرى فيزيك و شيمي » با جهان ذهن به عنوان «جهان فهم و اختيار»، دقيقا در نقطه مقابل هماند (گرچه از طريق مراكز مختلف مخ توسط حواس و اراده بر هم تأثير مي گذارند و ارتباطى مرموز با هم دارند كه قابل انكار نيست. اصل اين ارتباط و تأثيرگذارى براى همه مسلّم و بديهى است لكن انكار يكى و ارجاع آن به ديگرى غير قابل قبول است، بخصوص آنكه وجود من انديشنده به عنوان فاعل انديشه و صاحب ذهن از وجود ماده بدون فهم و اختيار، بديهىتر و مسلّمتر است). وانگهى باتوجه به آنكه صفت فهم و اختيار براى جهان ذهن دقيقا در مقابل صفت ماده است كه در آن جبر طبيعى بدون فهم و اختيار است و هيچ كدام ممكن نيست از ديگرى ساخته شده باشند تا بتوانيم بگوييم ذهن همان ماده منظم شده تصادفى يا خودكار است.اتم اگرچه با ساير اتمها در نظ مي خاص قرار گيرند و مادهاى خاص همچون مواد شيميايى و ساختمانى خاص همچون ساختمانهاى فيزيكى خانه و ماشين و غيره را تشكيل دهند هرگز داراى فهم و اختيار ن مي شوند و ن مي توانند حتى در باره وجود خود و اطراف خود همچون كِر مي ناچيز بيانديشند. پيدايش موجود انديشنده (حتى يك پشه و سوسك چه رسد به انسان صاحب عقل كه مي تواند در باره امكان و استحاله و كشف مجهولات بيانديشد) قابل توجيه با ساختمان بدون فهم و اختيارِ الكترون و پروتون نيست. حتى اگر از وجود انسان صاحب عقل و از وجود جانوران كه موجودات ذى شعور هستند بگذريم و به جهان نباتات توجه كنيم باز به قول بعضى از دانشمندان زيستشناس مانند ادوارد: «ساختمان سادهترين جاندار در مقايسه با پيچيدهترين صنايع بشرى همچون رايانه، مقايسهاى بچگانه است بلكه قابل مقايسه نيست».ما به سادگى مي توانيم گفتار اين دانشمند زيست شناس را باور كنيم، آنجا كه مي بينيم يك سلول و يا حتى ويروس، مثل خود را خودش توليد مي كند؛ يعنى كارخانه توليد خود را در درون خويش دارد در حالى كه بشر نتوانسته در هيچ كدام از صنايعاش كارخانه توليد آن را هم داخل آن كالا قرار دهد. چگونه مي تواند در حالى كه كارخانه سادهترين صنايع، حجمي چندين برابر حجم صنعت توليد شده خودش را دارد و اگر قرار باشد مثلا كارخانه ماشينسازى را داخل خود ماشين بگذارند، حجم ماشين توليد شده به قدرى زياد مي شود كه ديگر آن ماشين قابل استفاده مردم نخواهد بود. خلاصه حتى «ساختمان سادهترين گياهان»، آن قدر پيشرفته و پيچيده است كه واقعا «مهمترين صنايع بشرى» در مقايسه با آن، ساده و ناچيز به نظر مي رسد و از همين رو دانشمندان از ساختن آن عاجزند. حقيقت آن است كه پيدايش اصل حيات ـ حتى پيدايش سادهترين جاندار ـ بر پايه تصادف بىشعور، ناممكن است. بعلاوه، چنان كه اشاره خواهيم كرد اصل مسلّم در ماده بى جان، اصل تناقص است يعنى تغييرات خود به خود علاوه بر آنكه نمي تواند بدون نيروى راهنما، نظم و كمالى را ايجاد كند بلكه نظم موجود را هم نابود مي كند و آن را ناقصتر مي سازد. مثلا اگر راننده ماشين يك لحظه بميرد، ماشين علاوه بر آنكه مسافران را به مقصد نمي رساند، چه بسا موجب مرگ بعضى از آنها يا آسيب رساندن به آنان و تخريب خانه و ماشينى كه با آنها تصادف كرده است، مي گردد. نيز يك خانه و لباس و غيره با گذشت زمان و تغييرهاى طبيعى، پيوسته كهنه و خراب و مندرس مي شود يعنى رو به نقص مي رود و نه رو به نظم بيشتر و كمال. همچنين است دستگاههايى كه انسان در درون آنها، دستگاه راهنمايى خودكار را قرار داده است. اگر آن دستگاه از ميان برود، ديگر كار به طور هدفدار و منظم انجام نمي گيرد. همين طور در سلول اگر ژنهاى راهنماى تغييراتِ آن از ميان برود، ديگر رشد و توليد مثل آن به سمت توقف يا به سمت نقصان و نابودى پيش مي رود. با وجود چنين اصلى يعنى اصل عدم تكامل و اصل تناقص، ديگر پيدايش حتى سادهترين جاندار هيچ توجيه درونى ندارد و صريحا بايد گفت محال است حتى جاندارانى همچون گياهان كه فاقد ذهن (فاقد فهم و اختيار) هستند بدون راهنمايى بيرونى و كنترل كنندهاى دانا به وجود آمده باشند، چه رسد به پيدايش موجودات غير مادى همچون ذهن كه داراى فهم و اختيار و عقل است و از آنجا كه غير مادى هستند پيدايش آنها توسط ماده يقينا محال است.
سيد محمد رضا علوي سرشكي