ماهيت سازمان ملل (بخش دوم) راسل ميگويد تنها انگيزهاي كه ميتواند تمام رفتارهاي دولتها را براساس آن تحليل كرد قدرت طلبي است. سازمان ملل متحد ماده عدالت وتو جهان راسل قوانين علوم اجتماعي آمريكا
ماهيت سازمان ملل قسمت دوم
امتياز ديگري» را كه ابرقدرتها بنفع خود عليه ساير كشورها در منشور سازمان ملل بخود دادند ماده 46 و 47 منشور سازمان ملل است كه ابر قدرتها، ستاد نظامي سازمان ملل را بدست خود گرفتند يعني روساي ستاد نظامي در سازمان ملل، از رئيسهاي ستادهاي نظامي اين پنج ابرقدرت تشكيل ميشود (نه از ساير ملل ابر قدرتها) تا ابر قدرتها، به راحتي بتوانند ساير ملتها و دولتها را كه زير نفوذشان نميروند سركوب كنند (و اين نيز با برابري حاكميت كشورها كه در «مواد يك و دو» كه در منشور سازمان ملل، به دروغ شعار صلح و عدالت و برابري حاكميت همه ملتها قرار گرفته بود را نقض ميكند. )البته در آخر ماه 27 نوشته شده كه كشوري كه در همان پرونده متجاوز است در آن مورد حق رأي ندارد لكن اين هم در عمل فايدهاي ندارد، يك شعار است و فايدهاي براي حفظ صلح ندارد زيرا در «تحريكات ابرقدرتها ساير كشورها را به تجاوز»، هزگز در شوراي امنيت، ابرقدرت تحريك كننده را متجاوز نميشناسد و يا لااقل تحريكات پنهانياش به اثبات نميتواند برسد در نتيجه متجاوز شناخته نميشود و ميتواند بنفع كشور دوستاش كه تجاوز كرده است از حق وتو استفاده كند مثل استفاده حق وتو امريكا، راجع به تجاوزات اسرائيل و يا استفاده ابرقدرتهاي پيمانهاي ناتو و ورشو در مقابل تجاوزات دوستانشان و… كه تعداد آنها بسيار است و در اين مختصر نميگنجد و به اين خاطر هميشه در زمان جنگ سرد، ميان دوستان غرب و شرق چنين جنگهاي ادامه داشت است.مهمتر از همه اينكه در منشور سازمان ملل كه «رهبري كميته نظامي» به «ابرقدرتهاي پنجگانه»، سپرده شده است در نتيجه وقتي تجاوزي ميان خود اين ابرقدرتهاي پنجگانه رخ دهد ديگر ستاد، قادر به جلوگيري از جنگ جهاني نيست همچون نزاع امريكا و شوروي در مورد كوبا در سال 1961 كه جهان را در خطر يك جنگ جهاني قرار داد و اگر طرف شوروي از تصميماش در فرستادن نيرو به كوبا منصرف نميشد جنگ جهاني سوم و نابودي جهان، حتمي بود يعني سازمان ملل و شوراي امنيت در منشوراش با دادن چنين امتيازاتي به ابرقدرتها، ديگر قادر نيست مانع جنگ جهاني سوم شود و عدم وقوع خطر جنگ جهاني سوم را تضمين كند و حتي با دادن چنين امتيازاتي به آنها قادر نيست مقدمه امنيت جهاني يعني خلع سلاح عمومي و بالاخص خلع سلاح ابرقدرتها را از داشتن بمب اتم را عملي كند كه داشتن ابرقدرتها چنين نيروي وحشتزايي را براي هيچ كشوري در جهان امنيت باقي نميماند و ابرقدرتها با وعده خلع سلاح هميشه بازي كردهاند و بازي ميكنند. و سازمان ملل، هيچ قدرتي براي اجبار كردن آنان به خلع سلاح ندارد و اگر هم تصميم بگيرد ضامن اجرا ندارد.با توضيحي كه گذشت كاملاً روشن شد كه سازمان ملل با ساختاري كه دارد و منشور متناقض الموادي كه دارد و امتيازاتي كه در آن براي «ابرقدرتهاي پنجگانه»، قرار داده است از حفظ امنيت جهاني عاجز است. «سازمان ملل متحد» نه ميتواند امنيت و صلح و عدالت را در جهان تأمين كند و نه قابل اصلاح است و براي رسيدن به صلح و امنيت و عدالت جهاني هيچ راهي جز كنار زدن آن و ايجاد يك نظام عادلانه جهاني به دست كشورهاي غير متعهد يا مردم، جهان باقي نمانده است.شايد كسي با مطالعه مطالب گذشته به اين فكر بيفتد كه بجاي كنار گذاردن اين سازمان بزرگ كه كنار زدن آن به اين راحتيها هم نيست چه بهتر است آن را اصلاح كنيم لكن اگر منشور سازمان ملل را بيشتر مطالعه كند متوجه جواب اين فكر اشكال هم ميشود كه اين سازمان ملل با داشتن چنين منشوري، قابل اصلاح نيست چون گفتيم تمام ناتواني و ظالمانه بودن سازمان ملل بخاطر امتيازاتي است كه در منشور سازمان ملل به ابرقدرتهاي پنجگانه داده شده است و برداشتن چنين امتيازاتي از منشور ممكن نيست زيرا در همين منشور در ماده 108 صد و هشت هرگونه اصلاح را به اجازه ابرقدرتها مشروط كرده است يعني به اجازه اعضا دائمي شوراي امنيت و هرگز ابرقدرتها اجازه برداشتن امتيازاتشان از منشور سازمان ملل را نميدهند.در نتيجه اصلاح منشور سازمان ملل بطوري كه بتواند امتيازات ابرقدرتها را بردارد و امنيت و صلح جهاني و عدالت جهاني را تضمين كند ممكن نيست.و نيز روشن ميشود كه هدف واقعي ابرقدرتهاي پنجگانه از تدوين چنين منشوري و تأسيس چنين سازماني بجز منافع خودشان و برتري خودشان بر جهان، چيز ديگري نبوده است و آوردن شعار برابري حاكميت كشورهاي امضا كننده در اول منشور تنها بهانهاي براي امضا ظاهراً بدون خجالت دولتهاي پيروشان بوده است.و نبايد هم از دولتهاي بشري، انتظار چيزي بيش از خودخواهي و قدرتطلبي را انتظار داشت. راسل در كتابش ميگويد تنها انگيزهاي كه ميتواند تمام رفتارهاي دولتها را براساس آن تحليل كرد قدرت طلبي است. يعني تحصيل قدرت و حفظ و توسعه آن به هر صورت.راسل: «اگر غريزه قدرت طلبي هم يگانه عامل و محرك اصلي در تحولات اجتماعي فرض شود مسلماً خالي از اشتباه نخواهد بود ولي چنين اشتباهي ما را در جستجوي قوانين علوم اجتماعي به گمراهي سوق نميدهد.زيرا غريزه قدرت طلبي مهمترين احساسي است كه با ضوابط آن، كاملاً ميتوان تحولات اجتماعي را مورد ارزيابي قرار داد.فقط با كشف اين رمز كه قدرت طلبي، عامل تعيين كننده فعاليتهاي مهم اجتماعي است ميتوان طومار تاريخ تحولات بشري از باستان تا معاصر را توجيه و تفسير نمود. » «تعارض قدرتهاي بزرگ همواره وجود داشته جز اينكه تكنيك بر عظمت اين كشورها و قدرت تخريبي جنگ افزوده است. »راسل در كتاب معروفش آيا بشر آيندهاي هم دارد در اول فصل يازدهم: (در مسئله نزاع امريكا و شوروي بر سر مسئله كوبا) (1961) مينويسد : «اينك مهمترين مسئلهاي كه در برابر جهان قرار دارد بدين قرار است:آيا از راه جنگ ميتوان چيزي به دست آورد كه مورد پسند كسي باشد؟كندي (رئيس جمهور آن وقت امريكا) و خروشچف (نخست وزير آن وقت شوروي) ميگويند آري.اما مرداني كه از سلامت نفس برخوردارند ميگويند نه.اگر اين دو نفر (كندي و خروشچف) را قادر به تخمين احتمالات عقلاني بدانيم ناگزير به اين نتيجه ميرسيم كه هر دو نفر بر اين امر كه وقت خاتمه دادن بوجود بشر رسيده است اتفاق نظر دارند.» «خردمندان و پيامبران بيهوده و عبث بودن ستيز و مناقشه را موعظه كردهاند و اگر ما بگفتار آنان گوش فرا دهيم به خوشبختي نوي دست خواهيم يافت.
سيد محمد رضا علوي سرشكي