نتيجه گيرى كلى از بحث عليت «تصور من از خودم» به عنوان فاعل انديشه، تصورى غير حسى است و فاعل انديشه، موجودى محسوس نيست نتيجه گيرى كلى از بحث عليت
پس از بيان مطالبى كه در مورد قانون عليت و آثار آن گفتيم، دانسته مي شود كه اين قانون، يك قضيه تركيبى عقلى است نه تحليلي بى فايده كه گزاره در آن، تكرار نهاد باشد. حال بر اساس اين قضيه تركيبى عقلى، ما چه در حوادث روانى و تصورات و چه در رياضيات و چه در محسوسات تجربى، به دنبال علت مي رويم و تنقيح مناط مي كنيم و به تعميم و كليت مي رسيم و قوانين كلى تجربى، محصول همان تنقيح مناط عقلى شهودى است نه نتيجه استقراى محض وخواجه طوسى نيز همين نكته ـ يعنى تنقيح مناط در جريان تعميم قوانين تجربى ـ را مطرح كرده است. هيوم مي گويد: گزارههاى علوم تجربى، تركيبى است.در جواب او مي گوييم: آرى، در قضاياى جزئى حسى همانا تركيبى حسى و جزئى است اما در «قوانين كلى علوم تجربى» همانا حكم كلى تركيبى است (نه «حسى جزئى») كه عقل آن را به دست آورده است. پس اين كه احكام عقلى را از تركيبى بودن خارج كرديد، درست نيست چه در رياضيات و چه در تجربيات و چه در فلسفه.در تجربيات، شناخت جزئى همانا حسى است و استنباط «كليت» در قوانين تجربى، عقلى است. در رياضيات هم كشف قوانين، از قضاياى عقلىِ تركيبى است. در فلسفه نيز هنگام اثبات خدا، نظم را بر اساس قانون عليت، دال بر وجود ناظم مي دانند. يعنى همان طور كه عليت در علوم تجربى ما را يارى مي كند، در نظم هم به ما كمك مي كند تا خدا را اثبات كنيم. چون قانون عليت همانا قانونى عقلى است مثل ديگر كشفهايى كه در علوم صورت مي گيرد. پس قضاياى فلسفه ماوراء طبيعت در وجود خدا و اثبات روح، همه تركيبى هستند و ما در آنها به مطلب تازهاى مي رسيم و با خواندن و دانستن آنها به آگاهى جديدى دست مي يابيم. در «فلسفه حقوق » هم باز ما به كشف «حقوق طبيعى» نائل مي شويم كه تركيبى است. وقتى به مسئله مادر و نوزاد او توجه مي كنيم و شيرى كه براى او آماده شده است و محبت به نوزاد كه خاص مادرش است، اين تأملهاى عقلى باعث كشف حق حضانت براى مادر مي شود و بايد را به وجود مي آورد. گزارههايى نظير «شير دادن، حق مادر است» و «شير خوردن، حق فرزند از مادر است» همه گزارههاى تركيبىِ عقلى هستند. پس روشن شد كه گفتار هيوم مبنى بر اينكه «گزارههاى عقلى، همه تكرار بىفايده موضوع هستند» غلط است.همچنانكه گفته هيوم مبنى بر اينكه «قانون عليت» همان عادت به يادآورى شناختهاى جزئىِ حسى است كه در تمام كودكان و حيوانات هم وجود دارد، گفتارى غلط است. زيرا چنين يادآورى شناختهاى جزئى گذشته در همه كودكان و در همه حيوانات هست ولى با آن، چيزى كشف نمي شود و اين «عادت» موجود در كودكان و حيوانات، «قانون عليتِ عقلى» نيست كه با آن، اتم و بسيارى چيزهاى ديگر در آفرينش كشف مي شود و كليت قوانين تجربى هم از آن استنباط مي گردد و نيز حقوق طبيعى و همين طور وجود ذهن و اهداف ديگران از طريق مشاهده اعمال و گفتار آنها و كشف روحيات خاصشان و … به دست مي آيد.نتيجه نهايى1- دانستيم كه «تصور من از خودم» به عنوان فاعل انديشه، تصورى غير حسى است و فاعل انديشه، موجودى محسوس نيست. پس تصور من از خودم به عنوان فاعل انديشه كه يكى از تصورات نخستين است، تصورى غير حسى است. در نتيجه تصورات نخستين، منحصر به تصورات حسّى نيستند.2- محسوس به معناى مادى نيست. رنگها و طعم و لذت و درد و امثال اينها همه محسوساند اما مادى نيستند، همچون فهم و اختيار كه مادّى نيست. زيرا ماده داراى فهم و اختيار نيست و ماده تمام عمل و عكس العملهايش طبق جبر ـ قوانين فيزيك و شيمي و … ـ طبيعت است. از سوى ديگر، ماده هميشه محسوس نيست زيرا الكترون و پروتون، مادى هستند اما محسوسِ حواس پنج گانه ما نيستند. ما حتى فعلاً با چشم مسلح نمي توانيم آنها را مشاهده و حس كنيم.3- موجود، ممكن است محسوس و مادى نباشد. من فاعل انديشه، موجودى واقعى هستم اما محسوس و مادى نيستم.4- مهمترين نكتهاى كه در اينجا بايد بدان توجه داشت اين است كه نظريه هيوم كه مي گفت «همه تصورات حسى، حاكى از واقعيتاند»، نظريهاى صحيح نيست بلكه بعضى از تصورات نخستين حسى، كه از صفات نخستينِ اجساماند، حاكى از واقعيتاند همچون شكلهاى هندسى. اما بعضى ديگر از تصورات حسى كه از «صفات ثانويه اجسام»اند مثل درد و لذت و طعم و بو و رنگ، هرگز حاكى از واقعيتى در خارج نيستند و مادى هم نيستند بلكه علتهاى آنها در خارج است و مادى است. مثلا طول موجى معيّن كه ـ چه كوتاه يا متوسط يا بلند باشد ـ هرگز رنگ ندارد همچنانكه امواج روى آب، رنگ ندارد. رنگ چيزى است كه در احساس ما و در ذهن ما نسبت به طول موجى معيّن، ايجاد مي شود. همين طور در احساس ما در ديدن جسم رنگى، هيچ خلأى در جسم نيست و تمام آن جسم، پر از ماده ديده مي شود در حالى كه در واقع نسبت جِرم ـ كه الكترون و پروتون باشد ـ به حجم جسم، بسياركم است و داخل اجسام، بيشتر خلأ است. اما ما در احساس ديدن، هميشه اجسام را پر از ماده مي بينيم و اين تصور حسى ما خلاف واقعيت خارجى است و اين گفته هيوم كه «تصورات حسى، همه حاكى از واقعيت خارجى هستند»، گفتارى خطا است.
سيد محمد رضا علوي سرشكي