روششناسى علوم و فلسفه يا روششناسى متعاليه كانت كانت مىنويسد: خطاء ناپذيرى «علوم تجربى» بخاطر آنست كه »در عمل، ظاهر مىشود» و لذا در «علوم طبيعى» كه همان «علوم تجربى« است خطاء امكان ندارد و مصون از خطاء است. :روششناسى علوم و فلسفه يا روششناسى متعاليه كانت علوى سرشكى نظريات كانت، نظريات فلسفي، روش شناسي، فلسفه، مقالات فلسفي، تئورى شناخت و مابعدالطبيعه، علوي سرشكي، : شناختهاى متعالى ، جدليات، روحشناسى كانت، جهانشناسى كانت، خداشناسى كانت، روش شناسى علوم و فلسفه يا روششناسى متعاليه كانتالف ـ خطاپذيرى «فلسفه» و خطاناپذيرى «علوم تجربى«1ـ كانت مىنويسد: خطاء ناپذيرى «علوم تجربى» بخاطر آنست كه »در عمل، ظاهر مىشود» و لذا در «علوم طبيعى» كه همان «علوم تجربى« است خطاء امكان ندارد و مصون از خطاء است.2ـ و نيز كانت درباره «علوم رياضى»، مىنويسد چون علوم رياضى مربوط به «شناختهاى ما قبل تجربى زمان و مكان» است لذا امكان خطاء در آنها نيست.3ـ اما كانت درباره «فلسفه مابعدالطبيعة» مىنويسد، «فلسفه مابعدالطبيعه» چون از اين دو امتيازى كه در «علوم تجربى و رياضيات» دارند، محروم مىباشد، لذا خطاءپذير است و چه بسا به مسائل جدلىالطرفين منتهى مىشود و لذا «فلسفه مابعدالطبيعه» به انضباطى نيازمند است تا آنرا از خطاء، حفظ كند. دكارت: براى حفظ فكر از خطاء در فلسفه و «انضباط در فلسفه»، گفت كه بايد در فلسفه هم از روش رياضى استفاده كرد تا به خطاء نافتيم باينكه از ابده بديهيات شروع كرد و سپس با وضوح كامل قدم به پيش گذاشت.ب ـ «روش رياضى را نمىتوان در فلسفه بكار گرفت» زيرا »گزارههاى رياضى»، «گزارههاى تركيبىاند» و «گزارههاى فلسفه«، همانا «گزارههاى تحليلىاند«: كانت مىنويسد حال با وجود اين، اگر ما طبق گفته دكارت بخواهيم روش رياضى را در فلسفه پياده كنيم خطاء است زيرا گفتيم كه گزارههاى »رياضى»، «گزارههاى تركيبى» (و آغازههاى تركيبى بديهى) هستند كه از شناختهاى ما قبل تجربى زمان و مكان و مقولات و… بهرمنداند؛ اما كانت درباره «فلسفه مابعدالطبيعه» مىنويسد كه فلسفه از »گزارههاى تركيبى» (و آغازههاى تركيبى بديهى) خالى است بلكه گزاردههاى «فلسفه مابعد الطبيعه» تنها «گزارههاى تحليلى» است كه مفهوم گزاره در آنها، تكرار مفهوم موضوع يا تكرار جزئى از مفهوم موضوع است (و «گزاره فلسفه از دايره مفهوم موضوع، خارج نمىشود»). بنابر ديدگاه كانت با گزارههاى «فلسفه مابعد الطبيعه» نمىتوان به آگاهى جديدى رسيد تا اينكه بتوانيم در رسيدن به آگاهى جديد به پيش رويم بر خلاف رياضيات كه گزارههاى رياضى، «گزارههاى تركيبى و آگاهى بخشاند» و مىتوان با گزارههاى رياضى به پيشرفت در شناختموفقشد.ـ در حاليكه گزارههاى رياضى، تكرار مفهوم موضوع يا جزئى از آن نيست بلكه گزارههاى رياضى از مفهوم موضوع خارج مىشوند و به خاصيت موضوع با موضوعات ديگر، مىپردازد. گرچه آن خاصيت، لازمه موضوع است لكن تكرار مفهوم موضوع نيست مثل اينكه مثلث قائم الزاويه نصف يك مربع يا نصف يك مربع مستطيل است كه طول و عرض آن (مربع يا مستطيل) با قاعده و ارتفاع مثلث قائم الزاويه برابر است در نتيجه مساحت مثلث قائم الزاويه مساوى مىشود با اينكه مساحت )=مضروب قاعده در ارتفاع) را تقسيم بر دو، كنيم و… پس قضاياى رياضى از قضاياى تركيبى (=همنهادى) هستند كه شناخت ما را نسبت به خاصيتهاى موضوع گسترش مىدهند؛ـ اما «گزارههاى فلسفى»، نزد كانت تنها «گزارههاى تحليلى» هستند كه گزاره در آن، جزئى از مفهوم موضوع است و گزاره از داخل مفهوم موضوع، هرگز خارج نميشود و چيزى از خارج از مفهوم موضوع را به آن مفهوم نمىافزايد و لذا گزارههاى فلسفه از «قضاياى تركيبى» نيست و نمىتواند آگاهى جديدى راجع به موضوع، بما بدهد (و يا آگاهى ما را نسبت به موضوع، توسعه و افزايش دهد). تا بتوانم در پيشرفت آگاهى، از روش »رياضى» در «فلسفه مابعدالطبيعه»، استفاده كنيم. گزارده فلسفى مثل اينكه واقعىترين موجودات، واجب الوجود است زيرا مفهوم واجب الوجود، جزئى از مفهوم واقعىترين موجودات است يعنى از اول فرض شده كه «واجب الوجود»، «كاملترين و واقعىترين موجودات« است. يعنى مفهوم گزاره در مفهوم موضوع از اول فرض شده است؛ عين عبارت كانت درباره اينكه: علوم تجربى و رياضيات، خطاناپذيرند و «فلسفه مابعدالطبيعه»، خطاپذير است و نيز »فلسفه» بر اساس گزارههائى تنها «تحليلى» است: 1ـ در كاربرد «تجربى خرد»، به سنجش خرد، نياز نيست.ـ زيرا آغازههاى خرد، در محك تجربه، تابع آزمونى دائمىاند.2ـ به همين سان، در «رياضيات» نيز به سنجش خرد نياز نيست. از بهر آنكه در رياضيات، مفهومهاى خرد مىبايد در سهش ناب، بيدرنگ به طور ملموس باز نموده آيند، چنانكه هر آنچه بىبنياد است و خود كامانه بزودى بدان راه، آشكار مىگردد… .3ـ ولى در جائى كه نه سهش آروينى مىتواند خرد را به مسيرى ديدنى آورد و نه سهش ناب، يعنى دركاربرد «ترا فرازنده متعالى خرد»، بر پايه مفهومهاى محض ـ در آنجا خرد چندان به انضباط نياز دارد تا گرايش او را به گسترشى فراتر از مرزهاى تنگ تجربه ممكن، تعديل كند و او را از زياد روى وخطاء، مصون دارد؛ عين عبارت كانت درباره «روش شناخت رياضيات»، اينكه چرا »رياضيات» داراى «قضاياى تركيبى» هست: در اينجا، موضوع بر سر گزارههاى آنا كاوانه نيست كه مىتوانند از راه فروشكافى محض مفهومها توليد شوند.ـ بعكس سخن بر سر گزارههاى همنهادى است، و آن هم چنان گزارههاى همنهادى كه مىبايستى »پرتوم» شناخته آيند.ـ زيرا من نبايد به چيزى توجّه كنم كه در مفهوم خود مثلث، واقعا مىانديشم (اين چيزى نيست جزتعريف محض)؛ بيشتر چنين است كه من مىبايستى فراتر از مفهوم مثلث، به خاصيتهايى كه در اين مفهوم، وجود ندارد، ولى با اينهمه بدان متعلقاند گذر كنم .ج ـ «كانت»: «رياضيات» «از جزئى به كلى» مىرسند ولى در »فلسفه» مىخواهند «از كلى به جزئى» برسند (مثلاً از تحليل مفهوم وجود يامفهوم واجب الوجود يا مفهوم خدا، وجود خدا را اثباتكنند):بدينسان «شناخت فلسفى»، امر جزئى را فقط در امر كلى، مطالعه مىكند، حال آنكه «شناخت رياضى»، امر كلى را در امر جزئى و حتى در امر منفرد (=شخص) مىنگرد. و با اينهمه باز پرتوم، و به ميانجى خرد، چنين مىكند. نقد و بررسى ما بر روششناسى متعالى كانت در علوم و فلسفه:الف ـ خطاپذيرى علوم تجربى اين گفته كانت كه گفته: «علوم تجربى» خطاپذير نيست چونخطاهايش در عمل ظاهر مىشود. گفتارى صحيح نيست همچنانكه قبل از «ارسطو»، «فيثاغورت»نظريه منظومه شمسى را مطرح كرد و «ارسطوى حسگرا» بخاطر آنكه »نظريه منظومه شمسى» بر خلاف شناخت حسى ما است آنرا مردود دانست چون ارسطو مىگفت ما هر روزه با چشمهاى خود بطور تجربى، مشاهده مىكنيم كه خورشيد و ماه و ستارگان از مشرق طلوع مىكنند و بسمت مغرب حركت مىكنند و در مغرب فرو مىروند و فردا دوباره از مشرق طلوع مىكنند آنچه ما با چشمهاى خود مشاهده مىكنيم حركت روزانه خورشيد از مشرق به مغرب به دور زمين است نه عكس آن كه حركت زمين روزانه به دور خود و سالانه به دور خورشيد باشد در نتيجه ارسطو بخاطر همين، مشاهده حسى، نظريه منظومه شمسى را مردود دانست بخاطر مشاهدات حس و تجربه روزانه (و در عمل هم نظريه منظومه شمسى فيثاغورث و عكس آن نظريه يعنى نظريه ارسطوئى و بطلميوس هيچ تفاوتى در نتيجه عملى نمىكنند در هر دو نظريه شبانه روز همان تقريبا بيست و چهار ساعت است و نيز سالانه دوبار طبق محاسبات نجومى، خسوف و كسوف رخ مىدهد( همچنين نظريه «ذىمقراطيس» كه قبل از ارسطو گفت كه اجسام از ذرات كوچكى بنام اتم تشكيل شدهاند كه فاصله ميان اين ذرات چند برابر جرم اين ذرّات است «ارسطو» باز اين نظريه را بخاطر مشاهده حسى، مردود دانست و گفت ما از طريق حواس پنجگانه هيچ خلأى را در اجسام، حس نمىكنيم و اين نظريه بر خلاف حس و تجربه است پس باطل است، قريب دو هزار سال اين «خطاى علوم تجربى»، باقى ماند. همچنين راجع به وزن مخصوص اجسام سالها وزن مخصوص آب را همان وزن معروف غالب مىدانستند تا آنكه آب سنگين كشف شد و كليت آن قانون، شكست و يا در فيزيك قانون كلى اين كه اجسام در گرما، بزرگ و در حال سردتر شدن، كوچكتر مىشوند سالها اين خطاى نظريه تجربى بود تا اينكه كليت آن با توجه دانشمندان به حجم يخ زدن آب شكست زيرا آب با سردتر شدن در چهار درجه همچنان حجماش كوچك، مىشود تا آنكه به يخ زدن برسد كه آنوقت حجماش بزرگتر مىشود و در نتيجه با اين كشفهاى خطاء در بعضى از قوانين علوم تجربى و طبيعى، ديگر دانشمندان در قوانين تجربى بر خلاف ديدگاه كانت (كه خطاء در علوم تجربى نمىداند)، همچنان احتمال خطاء را براى خود در علوم تجربى محفوظ مىدارند.رياضيات: اما در «رياضيات» هم عدم امكان خطاء «نه بخاطر آن است كه شناختهاى زمان و مكان از شناختهاى ما قبل تجربى است» بلكه «علت اين خطاناپذيرى رياضيات، اين است كه اين خاصيتهاىرياضى، لازمه ماهيت اين شكلهاى رياضى است» مثلاً يكبار وقتى محيط دايره را با قطرش اندازه گرفتند متوجه شدن كه محيط دايره بيش از سه برابر قطرش مىباشد در يك توجه عقلى ديگر و تنقيح مناط عقلى متوجه شدند كه اين نسبت ميان محيط دايره و قطرش، لازمه ماهيت دايره است حال اينكه اين دايره از چه راهى ساخته شده باشد يا از چوب و يا از چيزهاى ديگر يا اينكه اين دايره كوچكتر باشد و يا بزرگتر عقلاً در اين نسبت هيچ تفاوتى نمىكند در نتيجه فيلسوفان و دانشمندان رياضى باينرسيدند كه اين نسبت و خاصيت ميان محيط و قطر دايره، كليت دارد و هر دايرهاى را شامل مىشود و نيز ضرورت دارد و امكان خطا ندارد يعنى عقلاً احتمال اينكه اندازه قطر دايرهاى و محيطاش مساوى باشد محال است چون اين خاصيت، «لازمه اين ماهيت دايره» است پس كليت و ضرورت وعدم امكان خطاء در رياضيات تنها بخاطر اين است كه قوانين رياضى لازمه ماهيت اين شكلها مىباشد نه بخاطر اينكه تصور زمان يا مكان ما قبل تجربى است. علّت تركيبى بودن قضاياى رياضى:باز همچنين تركيبى بودن قضاياى رياضى همچنانكه خود كانت هم بان اعتراف مىكند بخاطر آن است كه ما در خواص شكلهاى هندسى و رياضى به توضيح مفهوم موضوع يعنى به خود شكل هندسى، بسندهنمىكنيم و آنرا با شكلهاى ديگر مقايسه مىكنيم و به نسبت و خاصيت آن شكل نسبت به شكلهاى ديگر ميرسيم همچنانكه مىتوانيم هيمن مقايسه را در اجزاء آنها با هم بكنيم مثل محيط دايره و قطر آن و بهنسبت عدد پس برسيم همچنين در مقايسه يك مثلث قائم الزوايه با »مربع يا مربع مستطيلى» كه طول و عرض آن، مساوى با قاعده و ارتفاع آن مثلث قائم الزاويه است متوجه مىشويم كه اين مثلث قائم الزاويهنصف آن مربع يا مستطيل است در نتيجه متوجه مىشويم كه مىتوانيم مساحت مثلث قائم الزاويه را از اين طريق بدست آوريم كه با ضرب قاعده در ارتفاع مساحت آن چهار ضلعىاى (كه طول و عرضاش مساوى با قاعده و ارتفاع آن مثلث قائمالزاويه است) را پيدا مىكنيم و سپس آنرا تقسيم بر دو مىكنيم مساحت مثلث قائم الزاويه پيدا مىشود و مثلثهاى ديگر را نيز با كشيدن ارتفاعشان به دو مثلث قائم الزاويه تبديل مىكنيم كه مساحت آنهم نصف مساحت مربع يا مستطيلى است كه طول و عرضآن با قاعده و ارتفاع آن مثلث مساوى است. خلاصه اينكه تركيبى بودن گزارههاى رياضيات نه بخاطر اين است كه شناخت زمان و مكان از شناختهاى ما قبل تجربى است كه كانت فكر كرده و تا الان اكثر دانشمندان آنرا قبول ندارند بلكه بخاطر آن است كه ما در كشف خاصيت شكلهاى هندسى از مفهوم درونى آن شكل مىگذريم و آنرا با شكلهاى ديگر مقايسه و نسبت يابى مىكنيم يا آنكه از مفهوممحيط و يا مفهوم درونى قطر مىگذرد و آنها را با هم مقايسه مىكنيم و به كشف «لوازم ماهيت» كه قبلاً نمىدانست بدين وسيله مىرسد. و چون اين لوازم ماهيت (شكلهاى هندسى) از لوازم غير بيّن است با كشف آنها توسط «قضاياى رياضى»، بما آگاهى جديدى هم مىدهد كه قبلاً نمىدانستيم.ب ـ گزارههاى «فلسفه مابعدالطبيعه»، «تركيبى» هستند نه »تحليلى»:1ـ اما اگر مقصود كانت از فلسفه، همان «فلسفه ارسطوئى» است كه عمدتا تنها به تحليل مفاهيم و انتزاعيات و بازى با الفاظ، مشغول است »اشكال كانت» به «فلسفه ارسطو»، وارد است و نيز اگر مقصود از گزارههاى فلسفه مابعدالطبيعه مثال برهان انسلم باشد كه كانت آنرا نقل كرده است گرچه مىتواند گزارهاى تحليلى باشد لكن «انسلم و همچنين كانت»، برهان وجودى را غلط نقل كردهاند بر خلاف برهان وجودى كه ارسطوئيان نقل مىكنند بالاخص برهان حدوث يا برهان كيهانشناختى كه نه ازمفهوم بلكه از مصداق وجود خارجى شروع مىكند كه لااقل آن «وجود خود من انديشندهام» كه هيچگونه شكى در وجود خود به عنوان «وجود فاعل مختار» ندارم كه وجود من به عنوان «فاعل مختار» يعنى داراى فهم و اختيار غير از وجود محسوسات مادى خارجى است كه فعل و انفعالات آنها، طبق قواينن جبرى فيزيك است و داراى فهم و اختيار نيستند و خود كانت هم در كتاب تمهيدات باين تمايز ميان ماده و نفس، تصريح و اعتراف هم مىكند. پس «گزارههاى فلسفى» همه،گزارههاىتحليلىنيست وتمايز«ماده جبرى» با «فاعل مختار»، تمايزى در حدّ تمايزات روشن رياضى است. و همچنين وجود «واجب الوجود» هم كه طبق «قانون عليت» كه چنانچه گذشت، اختصاص به محسوسات ندارد، لازمه وجود خارجى است بالاخص، لازمه وجود خارجى «من موجود انديشنده» كه هيچ شكى در وجود خود ندارم و «وجود واجب الوجود» هرگز داخل مفهوم «وجود من» نيست بلكه لازمه وجود خارجى من است بر اساس «قانون عليتاى» است كه منشاء آن قانون، «عقل» است نه «فاهمه»، در نتيجه چون منشاء قانون عليت، «عقل» است، هرگز اختصاص به موجودات محسوس ندارد و شامل «فاعل مختار» هم عقلاً مىشود همچنانكه خود كانت هم باين حقيقت در تمهيدات در اثبات خدا، بان اعتراف كرده است كه «موجودات پديدارى» كه موجود فى نفسه نيستند ضرورتا به «موجودات فى نفسه» قائمند. و نيز فلسفه هم همچون رياضيات و علوم تجربى، داراى آغازههاى تركيبى است مثل «شناخت استحاله اجتماع نقيض. و اجتماع استحاله ضدين و ضرورت قانون عليت» كه اختصاص نه به پديدارها دارد كه در دو زمان متوالى هستند و نه اختصاص به علتهاى تامه طبيعى و فوقطبيعى دارد كه همزمان با هم هستند و نه اختصاص به «فاعل مختار» دارد بلكه همه را شامل مىشود چنانچه در بحث تصورات و تصديقات گذشت.1ـ پس هم گزارههاى «فلسفه ما بعد الطبيعه» از «گزارههاى تركيبى« هستند.2ـ هم «فلسفه ما بعد الطبيعه»، داراى «آغازههاى تركيبى» هستند كه مىتواند به عنوان واسط در برهان از آنها استفاده كرد.3ـ و هم مفهوم جوهر انديشنده و «فاعل مختار» از مفاهيم ساخته عقل نيست بلكه از يقينات بىواسطه درونى است و هم چنين «عقل» هم، »واقع گرا» است نه «مطلقگرا و توهمگرا» و هرگز عقل، جايگاه ساخت مينوها و توهمات نيست و چنانچه گذشت مفهوم «موجود انديشنده» و »فاعل مختار» از بديهىترين شناختهاى بىواسطه درونى است و وجود »خدا» هم لازمه وجود «فاعل مختار» و «علوم فطرى نظرى و اخلاقى» و نيز لازمه «نظام منظم جهان بر اساس قانون عليت است» كه اختصاص به محسوسات خارجى ندارد.ج ـ آيا شناخت «رياضيات» «از جزئى به كلى» است شناخت »فلسفه» «از كلى به جزئى» است؟ آيا آنطور كه كانت خيال مىكند «شناختهاى فلسفى» بطور عموم از كلى شروع مىكند و به جزئى و مصداق منتهى مىشودوشناختهاى رياضى بالعكس از جزئى شروع مىكند و به كلى منتهى مىشود؛ اين نيز «از اشتباهات ديگر كانت است» و اگر كانت «كتاب تحقيق درفهم بشر» جان لاك را مطالعه كامل و كافى كرده بود متوجه ميشد كه انسان هنگام تولد هيچ نمىداند و بشر تمام شناختهاى كلى خود را حتى بديهيات نخستين را از شهودهاى جزئى بدست آورده است چه در علوم طبيعى و تجربى و چه در علوم رياضى و چه در شناخت درونى وفلسفه.ـ انسان در ابتداء بجز «خودش و محسوساتاش و شناختهاى بىواسطه جزئى درونىاش»، هيچ نميدانست و پس از رشد عقلى با تامل روى «معلومات باواسطه حس و بيواسط شهودى درونى»، به شناخت بديهيات مىرسد چه در علوم تجربى و چه در علوم رياضى و چه در شناختهاى درونى و چه در فلسفه حقوق و اخلاق و ما بعدالطبيعه و خود فلسفه شناخت. البته كه از تعقل بر روى شهودهاى جزئى بدست آمده است سپس از اين نتائج كلى براى ساير مسائل استفاده مىكند مثلاً در رياضيات با تامل و تعقل بر روى خطوط متوازيه به شناخت احكام كلى »خطوط متوازيه» مىرسد كه در احكام مثلث، از آن احكام، استفاده مىشود و سپس در كشف اينكه مجموع زواياى داخلى مثلث صد و هشتاد درجه (= دو قائمه) است از كبراى بدست آمده در احكام خطوط متوازيه استفاده مىكند يعنى كبراى خطوط متوازيه را در مصاديق مثلث پياده مىكند در نتيجه به قانون كلى ديگرى ميرسد كه اين باشد كه مجموع زواياى داخلى مثلث، مساوى با صد وهشتاد درجه است پس در «رياضيات هم ابتداء شناخت از جزئى به كلى حركت مىكند و سپس از كلى بجزئى» و نيز مهندسين نيز از اين كبراهاى بدست آمده در رياضيات در محاسبات هندسى خود در قسمت خانهسازى و غيره استفاده مىكنند كه حركت شناخت است از كلى به جزئى.ـ در «فلسفه» هم آنطور كه جان لاك مىنويسد: ابتداء، انسان با رشد عقلى (و تعقل و تامل) از شناختهاى جزئى به «شناختهاى عقلى» ميرسد و سپس به «كليت آنها» حكم مىكند و سپس به استفاده آنها در علوم و ساير مسائل فلسفه و من جمله در مسائل خودشناسى و سپس استفاده از نتائج آنها در خداشناسى و غيره» مىپردازد يعنى همچون رياضيات، ابتداء بديهيات را با تامل بر «جزئيات شهودى» بدست مىآورد كه حركت شناخت باشد از «جزئى به كلى» و سپس استفاده از نتائج آنها در ساير مسائل كه اين شناخت بعدى مىشود حركت شناخت از «كلّى به جزئى» و در اين جهت كه شناخت ابتداء از جزئى به كلى است و سپس از آن كلى به دست آمده در ديگر مصاديق جزئى آن، هيچ تفاوتى ميان «علوم تجربى» و «رياضيات» و «فلسفه مابعدالطبيعه» نيست. علاقهمندان به آگاهى بيشتر در اين زمينه مىتوانند به «كتاب تحقيق در فهم بشر» «در قسمت مربوط به شناخت بديهيات عقلى»، تأليف جان لاك مراجعه كنند.خلاصه اينكه:ـ در «دفتر دوم» يعنى «روششناسى متعاليه»، روشن شد كه: اولاً گزارههاى فلسفى، گزارههاى تركيبى هستند. ثانيا همانطور كه دكارت در ضابطه فلسفى هم گفته است اگر از روش رياضى در فلسفه استفاده كنيم مىتوانيم خود را از خطاء مصون كنيم.ـ و در دفتر اول يعنى درباره «عناصر شناخت متعاليه» نيز روشن شد كه با بطلان ديدگاههاى كانت، در مباحث تصورى و تصديقى يعنى »حسگانى» و «فاهمه»، ديگر تمام پيشفرضهاى جدليات كانت باطلمىگردد و گفتههاى كانت در روحشناسى و دلائل اثبات وجود خدا، هيچ پايه و اساس معقولى ندارد و «غيرمادى بودن فاعل انديشه و وجود خدا»، كاملاً قابل اثبات و دفاع است و به هيچ تناقض و مسائل جدلى الطرفيناى منتهى نمىشود و تناقض در اصول فلسفه كانت است و بس و «كانت» همچون «هيوم»، متوجه عمق «فلسفه دكارت» نشده است و لذا چنانچه ثابت شد و گذشت، آنها «فلسفه دكارت» را غلط نقل كردهاند.