Home / مطلب / مقالات / پیوست ها و مستندات

پیوست ها و مستندات

پیوست‌ها و مستندات:

پیوست مبحث ربط حادث به قدیم:

مشکل ربط «حادث» به «قدیم» (نزد ارسطوئیان) در اثبات خدا:

– جلد سوم اسفار – المرحلة الرابعة – فصل 33 – (سی و سوم): فی ربط الحادث بالقدیم: (بنابر لزوم همزمانی «علت تامه» با «معلول‌اش»)

ملاصدرا: والّذی هو اسدُ الاقوالِ الواردةِ منهم واقرب للصواب هو قول من قال:

انّ «الحوادث» باسرها، مستندة الی «حرکة دائمة دوریّة»، ولا یفتقر هذه الحرکة الی «علة حادثة، لکونها لیس لها بدوٌ زمانی»؛

– فهی، «دائمة باعتبار»، و به استندت الی «علة قدیمة» و «حادثة باعتبار» و به کانت مستندة الحوادث ……

اقول هذا الکلام و ان اندفعت به «اشکالات کثیره»، لکنه «فیه بعدُ، خلل کثیر»: الاول…. الثاني…. الثالث…. الرابع….

خلاصه «گفتار ملاصدرا»، این است که بهترین حلّ مشکل «ربط حادث به قدیم» به حساب می‌آید، این است که «افلاک از نظر زمانی، قدیم‌اند» در نتیجه با «واجب الوجود قدیم»، همزمان‌اند اما چون هر «دور آنها»، حادث است می‌توانند، علت «حوادث زمانی» شوند پس مشکل ربط «جهان حادث» به «واجب الوجود قدیم»، حلّ شد، لکن این پاسخ هم که نزد ملاصدرا، بهترین پاسخ است از نظر خود ملاصدرا، چهار اشکال مهم دارد که پاسخ صحیح ندارد برای شرح‌اش به اسفار مراجعه شود.

لکن اشکالی را که مرحوم «علامه طباطبائی» بر مرحوم «ملاصدرا»، در این مورد، وارد کرده، این است که اینک، «علم»، ثابت کرده که «افلاک»، قدیم زمانی نیستند و همه، حادث زمانی هستند، در زمانی خاص بوجود آمدند در نتیجه باز مشکل «عدم امکان ربط حادث به قدیم» برمی‌گردد البته بنابر اینکه «علت تامه» با «معلول‌اش»، همزمان است.

– پاورقی اسفار ص 129 – والحق ان الاشکال انّما هو فی ثبوت «هذه الحرکة الدوریة الدائمة»

– آخر کتاب نهایة – علی ان القول «بالافلاک والاجرام غیر القابلة للتغییر وغیر ذلك»، کانت اصولاً موضوعةً من «الهیئةِ والطبیعیاتِ القدیمتین» وقد انفسخ الیوم هذه الآراء.

ایمانوئل کانت: استدلال بر واجب الوجود، «چهارمین مسئله جدلی الطرفین» است: (تناقض در استدلال بر «واجب الوجود» چون «علت» حادث، باید «حادث» باشد همچنانکه معلول «قدیم» هم باید «قدیم» باشد طبق قانون همزمانی «علت تامه» با «معلول‌اش»).[1]

بر نهاد:… باید یک «عنصر مطلقاً ضروری»، موجود باشد تا «یک دگرگونی»، چونان پیامد آن، بوجود آید ولی این «عنصر ضروری» به «جهان حسی»، تعلق دارد… (یعنی در زمان و مکان خاص است)

پاد نهاد: هیچ «واجب الوجودی»، چه در داخل جهان یا در خارج جهان، نیست:

الف) زیرا اگر «واجب الوجود»، داخل جهان باشد باید آغاز کننده سلسله‌ای از حوادث جهان باشد و برای حوادث جهان، «آغازی فرض شود که ما قبل آن، هیچ حادثه‌ای رخ نداده باشد» که خود این فرض، با خود «قانون علیت»، در تناقض است زیرا قانون علیت می‌گوید هر «حادثه‌ای زمانی»، علتی زمانی دارد زیرا «علیت» یعنی حادثه‌ای که «معلول حادثه قبل از خود» است و آن «حادثه قبل از خود» هم همچنین معلول «حادثه قبل از خود» است و اگر حادثه‌ای رخ دهد که علت حادثه قبل از خود را نداشته باشد، نقض «قانون علیّت» است….

و اگر فرض شود که واجب الوجود، خارج از جهان است (یعنی خارج از محدوده زمان و مکان است) این هم غیر ممکن است زیرا «حوادث جهانی»، «حوادثی زمانی و مکانی» هستند و علت آنها هم باید «علت‌ای در زمان و مکان خاص» باشد یعنی داخل زمان و مکان خاص باید باشد پس محال است علت «حوادث جهانی»، «قدیم و خارج از زمان و مکان جهان» باشد.

(علوم روز هم می‌گوید روزی چندین تن از وزن خورشید کم می‌شود بخاطر نورافشانی خورشد در نتیجه روزی خورشید هم خاموش می‌شود بنابراین، «زمانی هم خورشید، بوجود آمده است و ازلی نیست»، قرآن هم این خاموش شدن خورشید را تایید می‌کند در سوره تکویر – إِذَا الشّمْسُ كُوِّرَتْ وَ إِذَا النّجُومُ انْكَدَرَتْ. بنابراین، باز در نتیجه، ربطی نمی‌تواند میان «خدای قدیم» و «جهان حادث» باشد بنابر لزوم همزمانی «علت تامه» و «معلول‌اش»).

 

پیوست قاعدۀ سنخیت:‌

«قاعده سنخیت» و «قاعده الواحد» و مشکل «ربط واحد به کثیر» در اثبات خدا:

«مرحوم علامۀ طباطبائی» – کتاب نهایة الحکمة – المرحلة الثامنة – الفصل العشرون. (درباره حلّ مشکل عدم امکان ربط «خدای واحد» به «جهان کثیر»:) – (في العالم العقلی ونظامه وکیفیة حصول الکثرة فیه) می‌نویسد:

– علامه طباطبائی:      قد تحقق في مباحث العلة والمعلول «انّ الواحد لا یصدر عنه الا الواحد»، ولمّا کان «الواجب تعالی»، واحداً بسیطاً من کل جهة، ….. لا یفیض الا وجوداً واحداً بسیطاً، له کل کمال وجودی لمکان «المسانخة بین العلّة والمعلول» …… فتبیّن انّ «الصادر الاول»… «عقل واحد» فهو «علة لما دونه وواسطة فی الایجاد» وانّ فیه «اکثر من جهة واحدة»، تصحّ صدور الکثیر منه….[2]

(خلاصه گفتار علامه این است که طبق قاعده – «الواحد لا یصدر عنه الا الواحد» – در نتیجه از «خداوند واحد بسیط حقیقی» نمی‌تواند تولید شود بجز «یک صادر بسیط حقیقی» (چه با واسطه یا بی‌واسطه) و طبق «قاعده لزوم سنخیّت میان هر علت و معلول» – در نتیجه آن «صادر اول» باید «عقل» باشد چون در میان موجودات، تنها «عقل» است که با «خدا»، سنخیّت دارد).

«مرحوم آیة الله مصباح یزدی»، به «علامه طباطبائی»، اشکال می‌کند که شما می‌گویید: در صادر اول، «سه جهت مختلف» هست که هر جهت، علت پیدایش معلولی مباین با معلول‌های دیگر هستند.

– اشکال: در حالیکه (بنابر «قاعده الواحد»، صدور «کثیر» از «واحد حقیقی»، محال است) (چه با واسطه یا بی‌واسطه) اگر «جهات سه‌گانه» در «صادر اول»، واقعاً «جهات حقیقی»، مختلف‌اند پس اشکال به «صادر اول» می‌شود که فیلسوفان قدیم می‌گویند: «جهات مختلف» در «واحد حقیقی»، محال است مبنی بر اینکه چگونه صادر اول، که یک «واحد بسیط حقیقی» است، «چند جهت مختلف حقیقی» را در خود دارد.

– و اگر این «جهات سه‌گانه» (در صادر اول)، «جهات حقیقی مختلف» نیستند بلکه «جهات اعتباری مختلف» هستند، اشکال به مرتبه بعد (صادر اول)، وارد می‌شود که چگونه «سه معلول مختلف متباین»، از یک «واحد حقیقی»، بوجود آمده‌اند (پس باید نتیجه گرفت که قاعده الواحد، بطور کلی، باطل می‌شود) پس بر خلاف گفته «ارسطوئیان و علامه»، صدور کثیر از واحد، محال نیست (و قاعده الواحد، خطاء است).

– (تعلیقة آیة الله مصباح بر مرحوم علامه شماره 464):

– بناءاً علی تعمیم قاعدة «الواحد» لغیر الواجب (خلافاً لصدر المتألهین فی بعض کلماته)، یلزم ان تکون سلسلة واحدة من العلل، لا یصدر عن شیئ منها الا «معلول واحد» یکون بدوره، علة لما دونه؛ فیثور السؤال عن حصول «الکثرة العرضیة» وعن امکان صدور «جرم الفلک» و «نفسه»، عن کل من العقول التسعة مع صدور عقل منه؟ (که طبق قاعده الواحد، صدور اینها باید محال باشد).

وکیفیة حصول الکثرات فی عالم العناصر و صدورها عن العقل العاشر؟ – حسب ما زعموا – وکذا عن کیفیة صدور «العقول العرضیة الکثیرة» علی رأی الاشراقیین؟

– وقد احتالوا للاجابة علیه بان «العقل الاول» وان کان واحداً شخصیاً الّا انه تلزمه «جهات متعددة» (هي 1- علمه بمهیّته الممکنة 2- و بوجوده الواجب بالغیر 3- وبعلّته الموجبة له، وهو الواجب تبارک وتعالی)،

– «فعلمه بالواجب الذی هو اشرف جهاته»، صار علةً لصدور «العقل الثانی»، و«علمه بوجوده الواجب بالغیر»، صار علةً لصدور «نفس الفلک الاقصی»، و«علمه بامکان وجوده» هو علّة لصدور «جرم الفلک».

– وهکذا الی العقل التاسع.

– واما «العقل العاشر»، فلّذی یصدر عنه بلا مشارکة من غیره، هو «جرم عالم العناصر» واما «ما یحدث فیه، من الصور والاعراض»، فبمشارکة من التأثیرات الفلکیة مما یؤدّی الی استعدادات للمادة لصور وأَعراض حادثة، فلا تکون هذه الکثرة، صادرة عن «فاعل واحد بما انه واحد» فلا تنقض «قاعدة الواحد» بها.

– والذی دعاهم الی هذه التکلّفات هو ما تسلّموه کاصل موضوع من «الافلاک[3] التسعة ذوی النفوس»، فالتزموا بوجود «عقول تسعة»، لصدورها وبوجود «عقل عاشر»، لصدور «عالم العناصر» (الذي هو فی جوف تلک الافلاک).

– وقد اتضح بفضل تقدّم «العلوم الطبیعیة»، بطلان ذلک الاصل وفساده من اصله فانهار البناء بعد انهدام الاساس علی عروشه فضلاً عن نقوشه.

– مضافاً الی ما کان یتوجه الیهم من أَسئلة لم تکن تجد «اجوبةً صحیحةً»، عندهم کما یلی:

– الف – هل تلک «الجهات الثلاثة المفروضة فی العقولِ»، کثرة حقیقیة او اعتباریة؟

1- فان اختیر الاول، لزم «صدور الکثیر عن الواحد»، فی المرتبة الاولی.

2- وان اختیر الشق الثانی، «لزم ذلک» فی المرتبة الثانیة.

ب – ما هی «العلاقة الذاتیة بین کل واحد من تلک العلوم» وبین «ما یصدر عنها»، بحیث یتعین بها صدور کل من المعالیل الثلاثة عن جهة خاصة بالضرورة؟

مع انّ الذی یعتبر فی «الفاعل العلمی»، هو «علمه بمعلوله لا غیر».

– توضیح اینکه «آیة الله مصباح یزدی» باز به مرحوم «علامه طباطبائی»، اشکال می‌کند که طبق «قاعده الواحد»، نزد شما، سلسله معالیل «صادر اول»، نباید هر «علت»، بجز یک «معلول واحد» در هر مرحله، داشته باشند (چه با واسطه یا بی‌واسطه، هرچند این سلسله معالیل «صادر اول»، تا بینهایت هم ادامه یابد).

بنابراین، اشکال می‌شود 1- که چگونه «صادر اول» که «یک واحد بسیط حقیقی» است و «سایر عقول طولیه»، بجای آنکه در هر مرحله، تنها یک معلول واحد، داشته باشند هر کدام، سه «معلول مباین از هم» دارند 2- و اشکال می‌شود بر اینکه چگونه پیدایش «عقول هم عرض»، پیدا می‌شود در حالیکه هیچ عقلی، طبق «قاعده الواحد»، نمی‌تواند صادر کند مگر یک عقل را (چه با واسطه یا بی‌واسطه) 3- و نیز باز اشکال می‌شود: چگونه بعضی از این «عقول طولیه» و یا «عقول هم عرض»، می‌توانند «عناصر مادی» را ایجاد کنند در حالیکه طبق «قانون سنخیّت» نزد خودتان، محال است و «عقل»، هیچ سنخیتی با «ماده بیجان» ندارد.

– باز اشکالات زیاد دیگری بر این گفته «مرحوم علامه»، وارد است که هیچ «پاسخ صحیحی» ندارد آنچه باعث شده امثال «مرحوم علامه» و «مرحوم صدرا» به این «حرف‌های غیر واقعی»، کشانده شوند، «اعتقادشان» به وجود «افلاک نه» 9 گانه، دارای «نفس» و «عقل» است که خیال می‌کنند «این عقول فرضی» است که این «کرات آسمانی» را آفریده و آنها را راهنمایی می‌کند و با اراده این «نفوس فلکیه» است که این کرات آسمانی، حرکت می‌کنند و با اراده بعضی از این «عقول» است که گیاهان، هر کدام، رشد خود را دارند و حیوانات نیز رشد و تولید مثل می‌کنند و…

– در حالیکه همه این «حرفهای موهوم»، توسط «علوم جدید»، باطل شده و «کرات آسمانی» طبق «قوانین فیزیک» و «نیروی جاذبه‌ای که با محور خود دارند»، بدور محور خود، می‌گردند و «گیاهان و حیوانات و بدن انسان» هم طبق «قوانین فیزیک و کروموزوم و ژن‌هائی که مخصوص هر کدام آنها است»، رشد و تغذیه  وتنفس و تولید مثل می‌کنند و خداوند خودش بطور مستقیم و بی‌واسطه، «آسمان و زمین و کرات آسمانی و نیروی جاذبه آنها» و گیاهان و ژن داخل «دانه و هَسته و نطفه اولین آنها» را ایجاد کرده است و آفرینش را نظم داده است همانگونه که کتب آسمانی و انبیاء عظام و ائمه معصومین، خبر داده‌اند.

(- طبق «فلسفه ارسطوئی»، «علت تامه» از سه جزء تشکیل می‌شود 1- یکی مقتضی و 2- شرط «پیدایش معلول» و 3- سومی، عدم مانع و بنابر کلیت اینکه «هر علت تامه‌ای از سه جزء تشکیل می‌شود»، یک واجب الوجود «واحد بسیط حقیقی»، علت ناقصه است نمی‌تواند به تنهائی، چیزی را ایجاد کند یا آنکه حادث در زمان خاص را به تنهائی ایجاد کند).

ملاصدرا:

            برهان صدیقین: فاذن الوجود اما مستغن عن غیره واما مفتقر لذاته الی غیره، والاول هو واجب الوجود.

از جلد ششم کتاب اسفار – فن اول – موقف اول – فصل اول.

و کتاب نهایة الحکمة علامه:

برهان صدیقین:  ان حقیقة الوجود اما واجبة واما تستلزمها، فاذن، «الواجب بالذات، موجود»، وهو المطلوب. (آنچه موجود است یا قائم بذات است و یا در وجودش، قائم به غیر خودش است که آن غیر، همان واجب الوجود است پس بالاخره موجود قائم بذات، لازمه هستی است)

تناقض در «برهان صدیقین»: بنابر قانون همزمانی «علت تامه» با «معلول‌اش» – هیچ استلزامی میان واجب الوجود «قدیم» با «حوادث زمانی»، نیست.

– خصوصا آنکه طبق فلسفه ارسطوئی، هر «علت تامه‌ای، مرکب از سه جزء است مقتضی و شرط و عدم مانع است» در نتیجه، «واحد بسیط»، علّت ناقصه است و هیچ تولیدی به تنهائی نمی‌تواند بکند حتی صادر اول را.

خلاصه اینکه بنابر اصول و مبانی ارسطوئی اثبات واجب‌الوجود عقلاً ممکن نیست چه رسد به اثبات خدا که مفهوم‌اش اخص از مفهوم واجب‌الوجود است.

———————————————————————————————————————————————-

[1]. در کتاب کانت به عنوان ترجمه فارسی کتاب «سنجش خرد ناب»، در قسمت «مسائل جدلی الطرفین».

[2]. «عقل»، نیروی فهم است یعنی «متعلق به نفس است و بدون نفس، معنی ندارد وجود داشته باشد»، عق منفصل معنی ندارد، چه رسد باینکه گفته شود عقل، خالق نفس است، خالق فلک است خالق عناصر مادی است.

[3]. یعنی «الهیات ارسطوئی» بر پایه «طبیعیات ارسطوئی»، برپا شده است که ارسطوئیان، معتقد به «افلاک نه‌گانه»، بودند.

طبق گفته فلوطین مبدء جهان، «موجودی واحد» است و بنابراین، معلول آنهم باید واحد باشد اما طبق گفته ارسطو در کتاب متافیزیک‌اش، عکس نقیض «قاعده الواحد» هم صحیح است – «قاعده الکثیر» است – اینکه کثیر، صادر نمی‌شود مگر از کثیر – «انّ الکثیر لایصدر الّا عن الکثیر» بنابراین، اعتقاد به مبدء واحد برای این جهان کثیر، احمقانه و خلاف عقل است و خدای واحد عقلاً، ناعقول است – کتاب متافیزیک ارسطو – کتاب یازدهم (=کاپّا) فصل دوم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *